زلف او بر رخ چو جولان میکند

زلف او بر رخ چو جولان می‌کند
مشک را در شهر ارزان می‌کند
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش به صد جان می‌کند
آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ در پرده پنهان می‌کند
من همه قصد وصالش می‌کنم
وان ستمگر عزم هجران می‌کند
گر نمکدان پرشکر خواهی مترس
تلخیی کان شکرستان می‌کند
تیر مژگان و کمان ابروش
عاشقان را عید قربان می‌کند
از وفاها هر چه بتوان می‌کنم
وز جفاها هر چه نتوان می‌کند

#سعدی
دیدگاه ها (۲)

بر بخت من واژه"جامانده"حک شده است قسمت که نیست صحن شما را کد...

قدم آهسته بگذارید,دلی در خاک پنهان است دلی پردرد و پر حسرت,ک...

اهل شعرم... اهل تنهایی و درد... پیشه ام فریاد است!! کاسبم.....

عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد لیلی و مجنون قصه ی شیرین تری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط