طلای شجاع پارت ۲۰ (آخر)

طلای شجاع پارت ۲۰
+پ...پدر!


فنجان رو برای امپراطور کشورش پر کرد وبا احترام تعارف کرد
امپراطور کمی از محتویاط داخل نثفنجان رو سرکشید و به تک پشثسرش خیره شد
€پس واسه همین مخالفت میکردی؟؟
+ب...بله!
€دوسش داری؟
+چی؟؟؟
€پرسیدم دوسش داری؟
+امم.....خب...خب................خیلی !!!
با کوبیده شدن فنجان روی میز و خرد شدند
سرش ذو مه از خجالت پایین انداخته بود
بالا اورد!
€پس چرا به خودم نگفتییییی
اصلا انتظار چنین چیزی رو نداشت اما.....
€نکفتی منم میخام عروسمو تو لباس عروس ببینم!
+چی؟؟؟؟؟
€خب منم دل دارم!
میخام عروسی بزرگی برای پسر بگیرم!
جیمین لبخندی زد و به یون مه متعجب به امپراطور خیره بود نگاه کرد
=فکر میکردم مجبورمون کنید طلاق بگیریم!
+ای بابا  یون عزیزم......من هیچ وقت اینکا و نمیکم!
€امپراطور لبخندی زو و گفت
€وسایلتون رو جمع کنید برمیگردیم کشور خودمون و مراسم عروسی برگزار میکنم!


مدام از راست به چپ میرفت
نمیدونست باید چیکار کنه
وقتی دیدش چی بگه
اصلا میتونست چیزی بگه؟
با باز شدن در سر جاش ایستاد و به در خیره شد همسرش رو با لباسی سرخ به رنگ عشق و با تاجی درخشان همچون خورشید جلوی خودش دید
ناخواسته لبخندی زد
=چطوره؟
=جیمین؟
=عزیزم؟
=هی جینین!
تمام مدت خیره به دختررو به روش بود اون قطعا یه فرشتست!!
به حرف جلو رفت و بوسه ارومیروی لب های دختر زد
+بی نظیره!
تو واقعا بی نظیری!
دختر از خجالت سرش رو پاین انداخت
چیمین دسته گلی که خودش شخصا اماده کرده بود رو بهش داد
=خیلی قشنگهههه جیمینا!
دختر گفت و جیمین یه لخند دلربا مهمونش کرد
دسشت رو دور دسته جیمین حلقه کرد و وارد سالن شدند
با حضورشون همه سکوت کردند و  این صدای ساز های مختلف بود که سکوت رو میشکست
مردم در بیرون از قصر رقص و پایکوبی میکردند
چند روز بعد از اعلام سمی ازدواج شاهزاده و فرمانده کیم
امپراطور  کناره گیری کرد و شاهزاده جیمین بر تخت پادشاهی نشست
از اون روزبه بعد کشور پیشرقت چشم گیری داشت و مردم با ارامش زندگی میکردند
شاهزاده جیمین هم همراه فرمانده کیم که حالا  ملکه کشورش بود زندگی خوبی داشتند!
$پس چرا من توی داستانتون نبودم؟
+تو هنوز به دنیا نیومده بودی قند عسلم!
$مامان بابا راست میگه؟
من به دینا نیمته بودم؟؟🥺
=اره عزیزم تو یک سال بعدش به دنیا اومدی!
$ولی منم میخاستم تو عروسیتون باشمممم
چراااااا اخهههههه😭😭😭
+گریه نکن قند عسلم  تقصیر مامانته هر چی من میگفتم بیا تو رو به دنیا بیاریم
میپیچوند
=جیمینااااا زشتههه😬
$قبول نیستت مامانننن چرا نزاشتی منم بیام عروسی
😭😭
=افسر مین که ازدواج کرد میریم عروسیش خوبه؟
$مگه عمو یونگ میخاد ازدباج کنه؟؟؟
+اره!
$اخ جون عروسیییی
اینم از این داستان امید وارم خوشتون اومده باشه😇💙
گایز طلای شجاع معنی اسم فرماندست
کیم یون
تو پارت اول یا دوم هم گفتم😇
دیدگاه ها (۳)

هَن پارت ۱۳ جواب سوالم یادتون نره😉 کامنتش کنید😃

تنها با تو پارت ۱

طلای شجاع پارت ۱۹

طلای شجاع پارت ۱۸

جیمین فیک زندگی پارت ۵۶#

جیمین فیک زندگی پارت ۸۴#ویو جیمین نشسته بودیم پیش هم و اهو و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط