اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۶۶
(ویو جونگ کوک)
دستش داخل دستم گرفتم.....دستای ظریفش بوسیدم....بدنش داغ بود
دستاش آروم می بوسیدم داشت زیر لب زمزمه می کرد ولی چی .....
بود....یکم عرق کرده بود....کلماتش واضح تر می شد که
نابی: دوست دارم...عاشقتم ....تنهام نزار...چرا...
منطورش کی بود اشک از گوشه چشماش جاری شد....کلمه نامفهومی می زد
ولی بعضی هاش خیلی واضح بود
نابی: جونگ کوک.....
وقتی اسمم گفت تعجب کردم یعنی منظورش منم
نابی: دوست دارم.....اونم زیاد
وقتی حرفاش شنیدم.... قلبم به لرزه افتاد خم شدم جای اشکایی که
جاری شده بود بوسیدم تک تک اجزای صورتش بوسیدم ولی آروم
جونگ کوک: ببخشید پرنسسم منم...دوست دارم.... ببخشید قربونت برم
ببخشید که وقتی بیدار شدی باید دوباره سرد باهات رفتار کنم
ببخشید عزیزکم حدود ۴ ساعت گذشت که چشماش باز کرد
دستاش از دستم کشید
نابی: هیونگ سو کجاست
جونگ کوک: فرستادمش خونه.....من می برمت کارای ترخیصت انجام دادم
نابی: هوم
بلند شد نشست سر جاش پرستار تازه سرمش در آورده بود خم شد کفشاش
پوشید و راه افتاد که سرش گیج می رفت ولی اصلأ کمکش نمی کردم
نمی خواستم بیشتر به خودم وابستش کنم
به سمت بیرون رفت در بیمارستان وایساد بدون که بهم اهمیت بده
خواست سوار تاکسی بشه
جونگ کوک: خودم می رسونمت
نابی: نه ممنون لازم نکرده
سوار تاکسی شد رفت......
دختره سر تق......چش سفید اصلأ بهم اهمیت نداد و...........
( ۸ روز بعد)
پارت ۶۶
(ویو جونگ کوک)
دستش داخل دستم گرفتم.....دستای ظریفش بوسیدم....بدنش داغ بود
دستاش آروم می بوسیدم داشت زیر لب زمزمه می کرد ولی چی .....
بود....یکم عرق کرده بود....کلماتش واضح تر می شد که
نابی: دوست دارم...عاشقتم ....تنهام نزار...چرا...
منطورش کی بود اشک از گوشه چشماش جاری شد....کلمه نامفهومی می زد
ولی بعضی هاش خیلی واضح بود
نابی: جونگ کوک.....
وقتی اسمم گفت تعجب کردم یعنی منظورش منم
نابی: دوست دارم.....اونم زیاد
وقتی حرفاش شنیدم.... قلبم به لرزه افتاد خم شدم جای اشکایی که
جاری شده بود بوسیدم تک تک اجزای صورتش بوسیدم ولی آروم
جونگ کوک: ببخشید پرنسسم منم...دوست دارم.... ببخشید قربونت برم
ببخشید که وقتی بیدار شدی باید دوباره سرد باهات رفتار کنم
ببخشید عزیزکم حدود ۴ ساعت گذشت که چشماش باز کرد
دستاش از دستم کشید
نابی: هیونگ سو کجاست
جونگ کوک: فرستادمش خونه.....من می برمت کارای ترخیصت انجام دادم
نابی: هوم
بلند شد نشست سر جاش پرستار تازه سرمش در آورده بود خم شد کفشاش
پوشید و راه افتاد که سرش گیج می رفت ولی اصلأ کمکش نمی کردم
نمی خواستم بیشتر به خودم وابستش کنم
به سمت بیرون رفت در بیمارستان وایساد بدون که بهم اهمیت بده
خواست سوار تاکسی بشه
جونگ کوک: خودم می رسونمت
نابی: نه ممنون لازم نکرده
سوار تاکسی شد رفت......
دختره سر تق......چش سفید اصلأ بهم اهمیت نداد و...........
( ۸ روز بعد)
- ۱۰.۱k
- ۰۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط