مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد
_سلام رویایی خوبی
_سلام عشق زندگیم الان ک تو زنگ زدی خوب شدم
_فداتشم ببخشید ی هفته نبودم راستش با خونوادم درگیر بودم من شرایط تو رو بهشون گفتم اما راضی نیستن میگن نمیایم خاستگاری و اگ هم بخام خودمم اقدام کنم گفتن ماشین سرمایه کارمو ازم میگیرن خیلی اعصابم خورده
سکوت کردم و به بخت خودم لعنت میفرستادم
_اما تو خودتو ناراحت نکن من راضیشون میکنم
توی دلم کلی ناامیدی نشست اما بازم خودمو دلداری میدادم که همه چی درست میشه تلفنو قط کرد و من توی فکر رفتم
کاش میشد حداقل خونمونو جا به جا کنیم اما غیر ممکن بود با کدوم پول چند باری هم به مامانم گفتم اما میگفت نمیشد خونه بهتر پول میخاد ما تو خرج نون شبمون موندیم چقد دلم میگرفت وقتی این همه فلاکت رو میدیدم
یک ماهی گذشت و داشت تابستون شروع میشد ک حامد بهم گفت همین روزا اماده باش ک میایم خواستگاریت
_خونوادت چی راضی شدن
_اره راضی میشن
وقتی اینجوری میگف میدونستم حرفاش امیدواری الکیه ک دل من نشکنه اما بازم توی دلم از خدا میخاستم همه چی درست شه
دقیقا یادمه 19 تیر بود ک حامد بهم گفت رویا امشب با خونوادم میریم باغ و گوشیم در دسترس نیست نگران نشی
صبح شد دیدم خبری از حامد نشد بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بود اون زمان تازه گوشی هوشمند خریده بود ی گوشی کوچیک دست دوم ک 200 تومن شد البته بخاطرش مامانم انگشترشو فروخت تنها طلایی ک مادرم داشت
توی تلگرام آنلاین شدم ک دیدم بلاکم
ینی چی تعجب کرده بودم چرا بلاکم
سریع به میناز زنگ زدم و شماره حامد بهش گفتم گفتم اخرین بازدیدشو چک کن چون منو بلاک کردم
تا زمانی ک میناز خبرشو داد هزار بار مردم و زنده شدم انگاری قلبم توی دهانم بود دستام یخ کرده بود و با خودم میگفتم شاید گوشیش دست کسی بوده ترسیده من پی ام بدم منو بلاک کرده
موبایلم زنگ خورد میناز بود
_میناز بگو ک مُردم از نگرانی
(الان ک دارم این سرگذشتو واسه میناز گلم تعریف میکنم تموم اون حالتای اون موقع رو دارم)
_راستش رویا سکوت کرد
_جون بکن بگو عه #سرگذشت #رمان #داستان
دیدگاه ها (۱۵)

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد_اخرین بازدیدش مال دیر...

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد قسمت آخر ✨ شب عید بو...

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیردمن اون دختری ک تو ذهنت...

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیردگوشیم زنگ خورد حامدم ب...

فرار من

پارت هشتم رمان عشق اجباری

پارت پنجاه پنجچی؟چی داری میگی چرت و پرت نگو رام:من سالن اصلی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط