در عشق او دیوانهام از خود برون رفتم

در عشق او دیوانه‌ام از خود برون رفتم
در عشق او جان سرنگون دل سرنگون رفتم

ز خود بیرون شدم تا سرِّ جانان در میان بودم
به ترک جان بگفتم ترک جان کردم برون رفتم

به هر منزل که بگذشتم به کویش می‌شدم بیخود
چو از خود بی‌خبر گشتم ز خود بی‌خود برون رفتم

چو در میخانه افتادم ز جام باده در دادم
ز ذوق بیخودی بیخود ز خود بی‌خود برون رفتم

چو خود را یافتم فی‌الجمله خود را یافتم خود را
به سوی خویشتن در صد هزاران خون درون رفتم

درین وادی چو کورانم به نعلین از پی کوران
از آن در ظلمت زلفش چو موسی بی سکون رفتم
دیدگاه ها (۲)

در دل من اشارت است عشق پر از صلابت است دل ز نشاط و خرمی با ط...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط