پارت ۹۱

- خوبه
و حمله کرد سعی می‌کردم از حملاتش جا خالی بدم و تقریبا موفق بودم اما یه ضربه هم نتونستم بهش بزنم انقدر مبارزه کردیم تا از نفس افتادیم نه من از دفاع دست بر میداشتم نه یونگی از حمله
♡ میتونی با گفتن غلط کردم همین الان مبارزه رو به پایان برسونی
♡ به همین خیال باش
و اولین حمله رو کردم که با دفاع یونگی پخش زمین شدم
- خانم کوه اعتماد به نفس به فنا رفتی که
♡ نخیرم تو هلم دادی
- اولا توی یه مبارزه واقعی نامردی زیاده دوما من دستم بهت نخورد چطور هلت دادم آخه
& بانو هانا نامه دارید
♡ از طرف کیه ؟
& فکر کنم برادرتون
که چشمای یونگی برق زد
♡ ممنون سانگ میتونی بری
و نامه رو با آروم ترین حالت ممکن باز کردم
- زود باش دیگه
♡ فضول خان توی حرفای منو داداشام چرا سرک میکشی
- کم حرف بزن باز کن نامه رو
نامه رو باز کردم
+ ( سلام هانا جونم پنج سال از رفتنت میگذره بی معرفت قصد برگشت نداری نمیگی دلم برات تنگ شده ؟ راستی هانا برات تعریف کردم توی جنگ بین ژاپن و کره شمالی چیشد ؟ ملکه برای اینکه قدرت امپراطور ژاپن رو کم کنه داداشاش و به عنوان گروگان گرفت ولی انگار ملکه رکب خورد چون که نمیدونست مینسو هیچ علاقه ای به برادراش نداره و الان حسابی عصبانی
باورت میشه راستی هانا به همراه نامه برات کتابم فرستادم امیدوارم ازش خوشت بیاد و سریع برگردی خونه چون من یه سال دیگه ام پیش کوک بمونم خل میشم به امید دیدار
برادر پادشاه جذابت جیمین ( بسوز ) )
دیدگاه ها (۱۱)

پارت ۹۰

پارت ۸۹

روانی منP54

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط