پارت ۶

ات: امروز کسی که زنگ زد بهم گفت که رئیسمون میخواد تورو ببینه بیا به لوکیشنی که میفرستم.
چهیون: رئیس؟ خب کیه؟
ات: چه میدونم نگفت.فقط چیزه...آقای کیم از کجا میدونه؟ من اینو موندم.
چهیون: یعنی پیش اون رئیسه کار میکنه؟
ات: نمیدونم...
: هعی . مگه شما نباید الان سره کار تون باشید؟!
نگاهی به فرد ناشناس کردم دیدم همون دختر خبر چینه ادارست.
ات: نه قشنگم‌.یه هفته مرخصیم😌
:چی؟! چطوری؟
ات: یطوری
یکی زدم به دست چهیون
ات: برو وسایلمون رو بیار تا من تاکسی بگیرم
چهیون: باشه
: در عجبم رئیس چطوری مرخصی داد؟
ات: هه(نفس عمیقی کشیدم و تو چشماش نگاه کردم)
دختر جون برو به کارت برس ،این مسائل به تو ربطی نداره!
: هه که اینطور
ات: بله؟
:هیچی.
روشو کرد اونور و عصبی رفت پیش بچه ها
ولی انتظار داشتم بره پیشه رئیس -_-
یه تاکسی گرفتم ‌و تا وقتی که تاکسی بیاد چهیون خودشو رسوند.
چهیون: اوففف.بیا وسایلتو
ات: مرسی
چهیون: دختره چی شد؟
ات: رفت پی کارش
چهیون:😄
تاکسی اومد سوار شدیم
چهیون: الان میریم خونه؟
ات:آده
چهیون: چراا؟!
ات: نمیخوای بریم؟!
چهیون: من میخوام بعد مدت ها برم بیرون🥺
ات: من ساعت ۸ قرار دارم -____-
چهیون: ولی الان ساعت ۹ صبحه -_______-
ات:...
چهیون: بریم دیگهه
ات: باشهه

__________________________
-----------

#fake
دیدگاه ها (۲)

پارت ۶

پارت ۷

پارت ۴پارت ۴ چهیون: زنگ بزن دیگهشماره رو گرفتم...:الو بفرمای...

پارت ۳

عشق مافیا پارت*¹*

ارباب مرگبار من پارت ۸از زبان اتسریع فهمیدم گند زدم و نباید ...

پارت ۳ ویو اترفتم توی مدرسه خبری از هانا نبود ، رفتم توی کلا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط