ناگزیر از سفرمبی سر و سامان چون باد

ناگزیر از سفرم،بی سر و سامان چون "باد"
به "گرفتار رهایی" نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت
"بال"تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه "مردم"نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که "یاران"بِبَرَندَت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۱)

گاهی میخواهم☺ ️ چنان خودخواهانه در😇 آغوشت بگیرم💋 که جای ضر...

تو در شب ماهی و در روز خورشید دلم از باغ عشقت ،بوسه ای چید ن...

تو قله خیالی و تسخیر تو محالبخت منی که خوابی و تعبیر تو محال...

💜 ❤ ️❤ ️:❤ ️❤ ️ دارم امشب بیڹ دڸ ها✨ رفت و آمد می‌ڪنمڪَرعبور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط