زخمهای ناگشوده
(زخمهای ناگشوده)
حالا که مرا نداری، چه کسی پردههای غبارگرفته اتاقت را کنار میزند؟ چه کسی آن نجواهای نصفهنیمه را تا انتها میشنود، حتی اگر صدایش از خستگی شکسته باشد؟ کسی هست که با هر کلمهات بفهمد چه دردی در گلویت گیر کرده، بدون آنکه نیازی به توضیح باشد؟ کسی هست که با یک اشارهی دست، بفهمد امروز زمین زیر پاهایت سست است؟
حالا که مرا نداری، چه کسی میداند در پیچ و تابهای ذهنت، در میان آن همه سرگردانی، کدام خاطره میتواند تو را به خنده وادارد و کدام خاطره، اشکهای پنهانت را سرازیر کند؟ کسی هست که بداند کدام قهوه تلخ، طعم دلتنگی تو را پوشش دهد؟ کسی هست که بداند چه آهنگی را باید در سکوت خاموش کند تا سکوت، از خود سکوت، سنگینتر نشود؟
خوش به حال هر کسی که در خیابان، صدای پایت را با صدای من اشتباه میگیرد. خوش به حال هر گوش شنوا که نامت را صدا میزند و جوابی میگیرد؛ جوابی که در دنیای من، تبدیل به پژواک تنها شده است. خوش به حال نسیمی که از پنجره اتاقت عبور میکند و بوی تو را با خود میبرد، بیآنکه بداند چه گنجی را حمل میکند.
حالا که مرا نداری... فقط یک سوال باقی میماند، سوالی که تمام روزهای پیش رو را سنگین میکند: آیا جای خالیام، در این دنیای بیمن، برایت شبیه یک دیوار سرد است یا یک پنجره باز به سوی هیچ؟
میبینی؟ مرا نداری. دیگر مهم نیست بعد از این ویرگول چه کلمهای بیاید؛ همه چیز پیش از این حرف، تمام شده بود.🥲❤️🩹
حالا که مرا نداری، چه کسی پردههای غبارگرفته اتاقت را کنار میزند؟ چه کسی آن نجواهای نصفهنیمه را تا انتها میشنود، حتی اگر صدایش از خستگی شکسته باشد؟ کسی هست که با هر کلمهات بفهمد چه دردی در گلویت گیر کرده، بدون آنکه نیازی به توضیح باشد؟ کسی هست که با یک اشارهی دست، بفهمد امروز زمین زیر پاهایت سست است؟
حالا که مرا نداری، چه کسی میداند در پیچ و تابهای ذهنت، در میان آن همه سرگردانی، کدام خاطره میتواند تو را به خنده وادارد و کدام خاطره، اشکهای پنهانت را سرازیر کند؟ کسی هست که بداند کدام قهوه تلخ، طعم دلتنگی تو را پوشش دهد؟ کسی هست که بداند چه آهنگی را باید در سکوت خاموش کند تا سکوت، از خود سکوت، سنگینتر نشود؟
خوش به حال هر کسی که در خیابان، صدای پایت را با صدای من اشتباه میگیرد. خوش به حال هر گوش شنوا که نامت را صدا میزند و جوابی میگیرد؛ جوابی که در دنیای من، تبدیل به پژواک تنها شده است. خوش به حال نسیمی که از پنجره اتاقت عبور میکند و بوی تو را با خود میبرد، بیآنکه بداند چه گنجی را حمل میکند.
حالا که مرا نداری... فقط یک سوال باقی میماند، سوالی که تمام روزهای پیش رو را سنگین میکند: آیا جای خالیام، در این دنیای بیمن، برایت شبیه یک دیوار سرد است یا یک پنجره باز به سوی هیچ؟
میبینی؟ مرا نداری. دیگر مهم نیست بعد از این ویرگول چه کلمهای بیاید؛ همه چیز پیش از این حرف، تمام شده بود.🥲❤️🩹
- ۱۱۸
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط