رمان زهر گل
رمان زهر گل🫂
صبح
از خواب بیدار شدم و لباسم را برداشتم (عکس لباس عقد را میزارم اون عکس لباس های عروسی بود) رفتم آرایشگاه با اسنپ؛
۳ساعت بعد
آماده بودم اسنپ گرفتم و رفتم تالار تقریباًهمه اومده بوند و رکسانا هم بود اما رضا نبود به خودم قول داده بودم که گریه نکنم. رفتم توی اتاق پرو که دیدم دیانا هم اونجاست.
دیانا: اووووو؛ چه جذاب من جای پسرا بودم الان قورتت داده بودم.
پانیذ: باشه بابا چه لباس بسته ای
دیانا: ارسلان دوست نداره کسی بدنم را ببینه
پانیذ: اها
که دیدم شال سرش کرد
پانیذ: شاللللل؟
دیانا: ام ام هه هه.
پانیذ: برو برو فقط شوهر ذلیل بد بخت.
دیانا: حسودددددد.
دیگه حرفی نزدم لباسم را پوشیدم. و رفتم بیرون رضا اومده بود.
تا رفتم بشینم روی صندلی بهم نگاه کرد نگاهش سنگین و اعصبی بود.
ولی اهمیتی ندادم. عاقد اومد و روی جایگاه نشست.
عاقد: بسم الله الرحمن الرحیم خانم رکسانا(فامیلیش را نمیدونم)
آیا وکیل هستید با مهریه........... به عقد آقای رضای برزگر درمیاورم.
صبر نکرد تا دو بار بخونه همون بار اول گفت:
رکسانا: بلههههههههههههه
عاقد حرفی نزد و برای رضا خوند. رضا بار سوم آروم گفت:
رضا: بله(آروم)
و همه گفتن مبارکه. همه رفتن تبریک بگن منم رفتم.
پانیذ: مبارک باشه عزیزم.
رکسانا: ممنون
و رکسانا رو بغل کردم
پانیذ: مبارک باشه رضاجان؛
و بغلش کردم.
رضا: این چه لباسیه(اروم درگوش پانیذ)
پانیذ: بس کن دیگه
رضا: شب بیا تو اتاقم کارت دارم.
و ازش جداشدم.
رضا: ممنون
رفتم نشستم که محشاد اومد دنبالم و گفت:
محشاد: بیا بریم برقصیم
پانیذ: آخه
محشاد: آخه باخه نداریم پاشو
و به اجبار رفتم.
داشتم با مهشاد میرقصیدم که آهنگ تموم شد و آهنگ
یه حلقه ی طلایی اسمتو روش نوشتم.
پلی شد.
نیکا که بغل دستم بود جیغ زد و من برگشتم باچیزی که دیدم جا خوردم.
ادامه دارد......
به اجبار یکی از دوستام گذاشتم پارت بعدی ۱فالور
عاشقتونم. 🖤♥
صبح
از خواب بیدار شدم و لباسم را برداشتم (عکس لباس عقد را میزارم اون عکس لباس های عروسی بود) رفتم آرایشگاه با اسنپ؛
۳ساعت بعد
آماده بودم اسنپ گرفتم و رفتم تالار تقریباًهمه اومده بوند و رکسانا هم بود اما رضا نبود به خودم قول داده بودم که گریه نکنم. رفتم توی اتاق پرو که دیدم دیانا هم اونجاست.
دیانا: اووووو؛ چه جذاب من جای پسرا بودم الان قورتت داده بودم.
پانیذ: باشه بابا چه لباس بسته ای
دیانا: ارسلان دوست نداره کسی بدنم را ببینه
پانیذ: اها
که دیدم شال سرش کرد
پانیذ: شاللللل؟
دیانا: ام ام هه هه.
پانیذ: برو برو فقط شوهر ذلیل بد بخت.
دیانا: حسودددددد.
دیگه حرفی نزدم لباسم را پوشیدم. و رفتم بیرون رضا اومده بود.
تا رفتم بشینم روی صندلی بهم نگاه کرد نگاهش سنگین و اعصبی بود.
ولی اهمیتی ندادم. عاقد اومد و روی جایگاه نشست.
عاقد: بسم الله الرحمن الرحیم خانم رکسانا(فامیلیش را نمیدونم)
آیا وکیل هستید با مهریه........... به عقد آقای رضای برزگر درمیاورم.
صبر نکرد تا دو بار بخونه همون بار اول گفت:
رکسانا: بلههههههههههههه
عاقد حرفی نزد و برای رضا خوند. رضا بار سوم آروم گفت:
رضا: بله(آروم)
و همه گفتن مبارکه. همه رفتن تبریک بگن منم رفتم.
پانیذ: مبارک باشه عزیزم.
رکسانا: ممنون
و رکسانا رو بغل کردم
پانیذ: مبارک باشه رضاجان؛
و بغلش کردم.
رضا: این چه لباسیه(اروم درگوش پانیذ)
پانیذ: بس کن دیگه
رضا: شب بیا تو اتاقم کارت دارم.
و ازش جداشدم.
رضا: ممنون
رفتم نشستم که محشاد اومد دنبالم و گفت:
محشاد: بیا بریم برقصیم
پانیذ: آخه
محشاد: آخه باخه نداریم پاشو
و به اجبار رفتم.
داشتم با مهشاد میرقصیدم که آهنگ تموم شد و آهنگ
یه حلقه ی طلایی اسمتو روش نوشتم.
پلی شد.
نیکا که بغل دستم بود جیغ زد و من برگشتم باچیزی که دیدم جا خوردم.
ادامه دارد......
به اجبار یکی از دوستام گذاشتم پارت بعدی ۱فالور
عاشقتونم. 🖤♥
- ۲.۷k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط