شب آرام کنار بارون.

(تکپارتی هیونلیکس)

بارون از عصر شروع شده بود. ریز و آرام، مثل نوای نرم یک آهنگ.
فلیکس کنار پنجره نشسته بود، پاهاشو جمع کرده بود و به قطره‌هایی که روی شیشه سُر می‌خوردن نگاه می‌کرد.
چراغ اتاق زرد کم‌رنگ بود، درست همون نوری که همیشه حس امنیت می‌داد.

هیونجین آروم وارد شد.
قدم‌هاش بی‌صدا، ولی حضورش همیشه قابل حس.
موهاش کمی خیس بود و بوی باد و بارون همراهش.

فلیکس بدون اینکه برگشت نگاه کنه، گفت:
«تو هم صدای بارون رو دوست داری؟»

هیونجین لبخند زد و پشت سرش نشست، چونه‌شو روی شونه‌ی فلیکس گذاشت.
صدای خیلی آرومش:
«دوست دارم… مخصوصاً وقتی تو داری بهش گوش می‌دی.»

فلیکس خجالتی خندید، گونه‌هاش کمی گرم شد.
هیونجین دستشو دورش حلقه کر نه محکم.

لحظه‌ای سکوت.
فقط بارون، نفس‌های آرام‌شون، و نرمی حضور کنار هم.

هیونجین آهسته گفت:
«می‌دونی… گاهی فکر می‌کنم اگه دنیا خیلی شلوغ بشه… اگه همه‌چیز سخت بشه… فقط همین کافیه،تو، من، و یه شب بارونی.»

فلیکس انگشتاشو روی دست هیونجین گذاشت.
«منم همین حس رو دارم… مثل اینکه کنار تو، صداهای دنیا کمتر می‌شن.»

هیونجین صورتشو بالا آورد و به فلیکس نگاه کرد.
چشمای هر دوشون از نور پنجره برق می‌زد.
هیونجین با صدای کم‌کم لرزان از شدت احساس گفت:
«تو همیشگیِ آرامش منی، لی‌لی.»

فلیکس لبخند زد—اون لبخند گرم و کوچیکی که همیشه دل هیونجین رو نرم می‌کرد.
آرام سرشو روی شونه‌ی هیونجین گذاشت و گفت:
«و تو هم شعرِ قلب منی.»

بارون شدت گرفت.
هیونجین دستشو کمی محکم‌تر دورش حلقه کرد.
فلیکس چشم‌هاشو بست و به صدای بارون گوش داد…
در حالی که می‌دونست هیچ جای دنیا امن‌تر از همین آغوش نیست.

شب آروم جلو رفت،
و اون‌ها هیچ کاری نکردن(منحرف نشو دارم تاکید میکنم هیچ کاری ببین هیچکارییییی)
جز اینکه از حضور هم نفس کشیدن…
و عشق، بی‌صدا، بینشون جاری شد.
دیدگاه ها (۸)

جواب ناشناس

time eout

time eout

بگید ببینم

میان دو نگاه

تکپارتی جونگ کوک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط