دسته در رو پایین کشیدمولی باز نمیشدچند بار تکون تکونش دادم شاید گیر داشته ...

#۳۱
دسته در رو پایین کشیدم..ولی باز نمیشد..چند بار تکون تکونش دادم شاید گیر داشته باشه ولی بی فایده بود..

با پا لگد محکی به در زدم..آخ..!

لنگه کفشمو دراوردم..به پام نگاه کردم!

نچ..ناخونم شکسته بود..

با درد صورتمو جمع کردم..

مجبوری دوباره کفشمو پوشیدم..

ولی با دیدن در نیمه باز اتاق راشا کلا درد یادم رفت..خدایا دمت گرم..

وارد اتاق شدم..!

پر از اسباب بازی های پسرونه..

ولی کف اتاق پر از خون بود..اخمام توهم رفت..

چشمم افتاد به تخت خونی پسرونه..

یه نوزاد روش خوابیده بود و زار میزدو دستو پاشو تکون میداد..

سریع سمتش رفتم و کنارش زانو زدم..

-تو چقدر کوچیکی!..آخی گریه نکن!

ولی اون بی محبا گریه میکرد..

مثله فرشته ها بود..

چشای درشت سبزش مثله الماس توی صورتش میدرخشید!

شباهت زیادی به یاشا داشت!

چیزی که این وسط ذهنمو مشغول میکرد تفاهم داشتن چشم سبز منو یاشا و این بچه بود..

یهو چراغا خاموش شدن و گریه بچه قطع..

چشمامو ریز کردم شاید بتونم ببینم..ولی هیچی نمیدیدم..

خدارو شکر چراغ قوه با خودم برده بودم..

چراغ قوه رو روشن کردم..

ولی فقط با یک اتاق پر از خاک و تار عنکبوت و وسایل فرسوده رو به رو شدم..

عقلم جایی قد نمیداد..

ولی کلید خیلی از قفلا دستم اومده بود..

یاشا یه بچه داشته!

ولی دختر یا پسرشو تشخیص ندادم!

باید بفهمم..!

بفهمم که بچه چی شده؟!

اصلا زنده مونده؟!

یا شاهینم اونو همراه با یاشا کشته؟!
دیدگاه ها (۱)

#۳۲پوفی کردم..از فکر بیرون نمیومدم..باید کاری میکردم..باید خ...

#۳۳به زور از جام بلند شدم و دستمو جلو صورتم گرفتم تا بیشتر ا...

#۳۰وارد زیر زمین شدم..کنجکاوی امونو بریده بود..باید میفهمیدم...

#۲۹با تمام وجود جیغ کشیدم...روی هوا بودمو داشتم کم کم به زمی...

part 4یونگی | POVصبح با صدایی بیدار شدم که هیچ جوره به خواب‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط