عشقممنوعه
#عشق_ممنوعه
#پارت_۲۹
سرمو سریع به طرفش برگردوندم و گفتم:
_چی داری میگی؟
_باشه عصبانی نشو
_شایان؟
_جانم
خشکمزد اما به روی خودم نیاوردم
_شنیدم با دختر مریم جور نشدی
_اوم قسمت نبود
_ناراحو شدی؟
_نه به هر حال عاشقش نبودم و اونم خودشو واسم گرفته بود
_متاسفم
با لحن ناراحتی گفتمش
_باشه پرنسس ناراحت نشو تو
چیشدهههههه!!!!؟؟؟؟
پرنسس کیلو چند؟
_پرنسس؟
_اوم خوشت اومد؟
یکدفعه به خودم اومدم و خودمو جمع کردم و گفتم:
_نخیرشم دیگه بهم نگو
همون لحظه گوشیم زنگ خورد
روی صفحه گوشیم اسم مانی اومد
فکر نکنید مانی رلمه اصلا تو این ۱۸ سال عمرم (تقریبا ۱۸ سال ۴ روز مونده بود میگم یادتون نره تولدم رو )رل نداشتم چون نتونستم یکی رو بزارم جای شایان
مانی مثل برادرم بود و ما تو یه دانشگاه بودیم با این حال شایان وقتی دید مانی بهم زن میزنه سرخ شد و تا خواستم جواب بدم ...
#پارت_۲۹
سرمو سریع به طرفش برگردوندم و گفتم:
_چی داری میگی؟
_باشه عصبانی نشو
_شایان؟
_جانم
خشکمزد اما به روی خودم نیاوردم
_شنیدم با دختر مریم جور نشدی
_اوم قسمت نبود
_ناراحو شدی؟
_نه به هر حال عاشقش نبودم و اونم خودشو واسم گرفته بود
_متاسفم
با لحن ناراحتی گفتمش
_باشه پرنسس ناراحت نشو تو
چیشدهههههه!!!!؟؟؟؟
پرنسس کیلو چند؟
_پرنسس؟
_اوم خوشت اومد؟
یکدفعه به خودم اومدم و خودمو جمع کردم و گفتم:
_نخیرشم دیگه بهم نگو
همون لحظه گوشیم زنگ خورد
روی صفحه گوشیم اسم مانی اومد
فکر نکنید مانی رلمه اصلا تو این ۱۸ سال عمرم (تقریبا ۱۸ سال ۴ روز مونده بود میگم یادتون نره تولدم رو )رل نداشتم چون نتونستم یکی رو بزارم جای شایان
مانی مثل برادرم بود و ما تو یه دانشگاه بودیم با این حال شایان وقتی دید مانی بهم زن میزنه سرخ شد و تا خواستم جواب بدم ...
- ۲.۶k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط