من روز خویش را

من، روزِ خویش را
با آفتابِ رویِ تو،
کز مشرقِ خیال دمیده‌ست
آغاز می‌کنم...
مَن با تو می‌نویسم و می‌خوانم
مَن با تو راه می‌روم و حرف می‌زنم
وز شوقِ این محال:
که دستم به دست توست،
من،
جایِ راه رفتن،
پرواز می‌کنم

#فریدون_‌مشیری
دیدگاه ها (۱)

در نگاهت همه‌ی مهربانی‌هاست:قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد.و د...

نه به صبحنه به خورشید و نه به غوغای پرنده های خواب آلود ...ب...

#ایران_زیبا #باغ_جهان_نما #شیراز

#ایران_زیبا #خانه_لاری_ها #یزد

گاهی میان خلوت جمع یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش م...

زبان ما قاصر است از شکر نعمت تولد و حس بودن شمادر روز تولدت ...

دیدار اول ..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط