نمیخواست لبخند بزنه ولی با چهره جذاب و کیوت تهیونگ ریز خ
نمیخواست لبخند بزنه ولی با چهره جذاب و کیوت تهیونگ ریز خندید و تند گفت : ساکت شووووو... با دو انگشت ضربه ای به لب های تهیونگ زد و مشوش گفت : پر حرفی نکن که خوشم نمیاد
تهیونگ: این حرفی بود که من بهت گفتم یادم هست ... مین جی : درسته روز اول عروسیم ...
تهیونگ: درست میگی قبل از اینکه بگم چه شبی داشتیم ..
دستش را بلند کرد سپس روی پهلو مین جی گذاشت و سرش را در گردنش فرو کرد .. واو ای در دلش گفت چون بسیار نرم و بوی خوبی میداد .. احساس میکرد سرشرا در یک گوله پنبه فرو برده بود حاصل از راحیه شیرین عسلی ...
مین جی پر لرز پلک روی هم گذاشت و تسلیم این لمس و راحیه شد دست دیگرش تند روی هودی پهلو تهیونگ کشیده شد و چنگ زد ..
تهیونگ عمیق بو کشید : دختر کوچولو مست کننده ای .. دلم برات تنگ شد
در ناگهانی باز شد و میونشی همراه اش وارد اتاق شدن .. مین جی تند از تهیونگ فاصله گرفت سپس با استرس موهایش را پشت گوش برد
جیمین اخم کرد و آروم گفت : اینقدر بی تاقت شدین به هم دیگه ؟
تهیونگ زانو هایش را ساف کرد سپس خبیث خندید : معلومه که شدیم
جیمین به سمت تشک ای به رنگ سبز و سفید رفت سپس نشست نگاه آرامی به اطراف انداخت و جدی گفت : شما هم اینجا میخوابین ؟
مین جی : آره میدونی که اینجا یک اتاق داره مجبوریم به شبو تحمل کنیم
تهیونگ کفش هایش را کشید سپس پر از خستگی خود اش را روی تشک انداخت.. ، آن تخت نرم و گرم بود باعث لبخندش شد : وای .. خیلی خوبه
میونشی پشت سر جیمین ( روبه رو ) تعیونگ روی تشک ای که برای جیمین و میونشی بود نشست .. و آروم مشغول کشیدن گوشواره هایش شد مین جی عادت ای در ذهنش چرخید سپس تند به سمت تهیونگ رفت چرا وقتی تازه حالت تهیونگ بود بیشتر باهاش وقت نگزورنه ؟ ... کنار پهلو اش نشست و تند گفت : میشه گردنبند ام رو باز کنی
تهیونگ پلک از روی هم برداشت و آروم نشست با لحن پرو اش گفت : برو بابا ...
مین جی اخم کرد و با دستش زد به پهلو اش : زود باش دیگه ...
تهیونگ گنگ سمتش چرخید سپس موهای بلند مین جی را جمع کرد .. و گیره گردنبد را باز نمود و دستش را سمت گوشواره هایش برد و هر دو را کشید سپس در آغوش مین جی پرت کرد ..
میونشی با عشق و لبخند به آن تصواری جلو ای نگاه میکرد .. چرا که این یک زوج بودن و با بدون آن ها میونشی میفهمید که سن کم بودنش ضرری برای خودش میبود ..
جیمین کتش را روی زمین انداخت و آروم دراز کشید بدون پتو روبه میونشی خیره شد و آروم گفت : نمیخوابی میخواهی تا صبح به اونا خیره بشی.. ؟
میونشی روبه جیمین کرد و با لحن جدی گفت: چیه اینم گناهه ؟
کلافه روی تشک دراز کشید و شانه به شانه اش روبه سقف جیمین با پوزخند رو لبش گفت : حسودی کردی .. به اونا ؟
تهیونگ: این حرفی بود که من بهت گفتم یادم هست ... مین جی : درسته روز اول عروسیم ...
تهیونگ: درست میگی قبل از اینکه بگم چه شبی داشتیم ..
دستش را بلند کرد سپس روی پهلو مین جی گذاشت و سرش را در گردنش فرو کرد .. واو ای در دلش گفت چون بسیار نرم و بوی خوبی میداد .. احساس میکرد سرشرا در یک گوله پنبه فرو برده بود حاصل از راحیه شیرین عسلی ...
مین جی پر لرز پلک روی هم گذاشت و تسلیم این لمس و راحیه شد دست دیگرش تند روی هودی پهلو تهیونگ کشیده شد و چنگ زد ..
تهیونگ عمیق بو کشید : دختر کوچولو مست کننده ای .. دلم برات تنگ شد
در ناگهانی باز شد و میونشی همراه اش وارد اتاق شدن .. مین جی تند از تهیونگ فاصله گرفت سپس با استرس موهایش را پشت گوش برد
جیمین اخم کرد و آروم گفت : اینقدر بی تاقت شدین به هم دیگه ؟
تهیونگ زانو هایش را ساف کرد سپس خبیث خندید : معلومه که شدیم
جیمین به سمت تشک ای به رنگ سبز و سفید رفت سپس نشست نگاه آرامی به اطراف انداخت و جدی گفت : شما هم اینجا میخوابین ؟
مین جی : آره میدونی که اینجا یک اتاق داره مجبوریم به شبو تحمل کنیم
تهیونگ کفش هایش را کشید سپس پر از خستگی خود اش را روی تشک انداخت.. ، آن تخت نرم و گرم بود باعث لبخندش شد : وای .. خیلی خوبه
میونشی پشت سر جیمین ( روبه رو ) تعیونگ روی تشک ای که برای جیمین و میونشی بود نشست .. و آروم مشغول کشیدن گوشواره هایش شد مین جی عادت ای در ذهنش چرخید سپس تند به سمت تهیونگ رفت چرا وقتی تازه حالت تهیونگ بود بیشتر باهاش وقت نگزورنه ؟ ... کنار پهلو اش نشست و تند گفت : میشه گردنبند ام رو باز کنی
تهیونگ پلک از روی هم برداشت و آروم نشست با لحن پرو اش گفت : برو بابا ...
مین جی اخم کرد و با دستش زد به پهلو اش : زود باش دیگه ...
تهیونگ گنگ سمتش چرخید سپس موهای بلند مین جی را جمع کرد .. و گیره گردنبد را باز نمود و دستش را سمت گوشواره هایش برد و هر دو را کشید سپس در آغوش مین جی پرت کرد ..
میونشی با عشق و لبخند به آن تصواری جلو ای نگاه میکرد .. چرا که این یک زوج بودن و با بدون آن ها میونشی میفهمید که سن کم بودنش ضرری برای خودش میبود ..
جیمین کتش را روی زمین انداخت و آروم دراز کشید بدون پتو روبه میونشی خیره شد و آروم گفت : نمیخوابی میخواهی تا صبح به اونا خیره بشی.. ؟
میونشی روبه جیمین کرد و با لحن جدی گفت: چیه اینم گناهه ؟
کلافه روی تشک دراز کشید و شانه به شانه اش روبه سقف جیمین با پوزخند رو لبش گفت : حسودی کردی .. به اونا ؟
- ۶.۹k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط