مافیایمن
#مافیای_من
#P3
لینو:میدونم مقصر منم
پس......
هان:
«با گریه»
نه.....اینا همش تقصیر کنه که بهت شک کردم
لینو:ببین.....اون کسی ک من تو بغلش بودم.......
هان:نمیخواد در مورد اون حرف بزنی....دیگه تموم شد
فقط میخوام الان خودمو خالی کنم
لینو:ساکت موندم و گزاشتم خودشو خالی کنه
حدود ربع ساعت بعد دیدم که هان تو همون حالت خواب رفته
چانگبین:اگه میخوای میتونی بری من خودم میبرمش تو اتاقش
لینو:از امشب هان دوباره برمیگرده خونه خودش
بلندش کردم و بردمش بیرون
مگه چیکار کردی که انقد خسته ای؟؟؟
یادم اومد که ماشینم و نیاوردم
کول ش کردم و راه افتادم سمت خونه
هان: بیدار شدم دیدم رو تخت خونه خودمم و لینو کنارم خوابیده
به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت «11:30»ه
از اونجایی که خیلی خسته بودم دوباره گرفتم خوابیدم
با ی سردرد عجیب بیدار شدم
یکم سر جام موندم که یهو حالت تهوع شدیدی گرفتم
سریع دویدم سمت دستشویی
لینو:با تکون تخت بیدار شدم
دیدم هان با عجله داره میره سمت دستشویی
رفتم دم در
حالت خوبه هانی؟؟؟؟؟
چی شده؟؟؟
یهو صدای افتادن ی چیزی از داخل دستشویی اومد
هان چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟
جواب بده
هان....درو باز کن
یهو در دستشویی باز شد و هان اومد بیرون
چ....چرا رنگ مث گچ سفید شده؟؟؟؟
بیا دراز بکش
برم برات آب بیارم؟؟؟
چیزی نمیخوای؟؟؟؟؟
هان:ف.. فقط میخوام تو پیشم باشی........و پیشم بمونی
لینو:هان.........مطمئن باش پیشت میمونم و ترک ت نمیکنم
هانی.....چیزی شده؟؟؟؟
حالت بده؟؟؟
هان:نمیدونم....هرچی بود الان خوبم
نگران نباش
لینو:خب پس بریم بخوابیم؟؟؟
هان: بریم
بعدم ی بوسه رو لبش گزاشتم و خودمو پرت کردم سر جام
لینو:میبینم ک شیطون شدی
بغلش کردم و سر جامون خوابیدیم
هان:فردا با همون سردرد شدید بیدار شدم
اطرافمو نگا کردم دیدم لینو نیست
گفتم شاید داره غذا درست میکنه پس صداش کردم
لینو؟؟؟؟؟
از اونجایی که جوابی نشنیدم خواستم برم بیرون که سرگیجه نزاشت
حالم همینطور داشت بدتر میشد
دوباره صداش کردم
ل...لینو
حس میکردم که الان بالا میارم
ولی کسی نبود کمکم کنه برم تو دستشویی
چشمام دیگه داشت سیاهی میرفت که حس کردم یکی اومد داخل خونه
ادامه دارد....
#P3
لینو:میدونم مقصر منم
پس......
هان:
«با گریه»
نه.....اینا همش تقصیر کنه که بهت شک کردم
لینو:ببین.....اون کسی ک من تو بغلش بودم.......
هان:نمیخواد در مورد اون حرف بزنی....دیگه تموم شد
فقط میخوام الان خودمو خالی کنم
لینو:ساکت موندم و گزاشتم خودشو خالی کنه
حدود ربع ساعت بعد دیدم که هان تو همون حالت خواب رفته
چانگبین:اگه میخوای میتونی بری من خودم میبرمش تو اتاقش
لینو:از امشب هان دوباره برمیگرده خونه خودش
بلندش کردم و بردمش بیرون
مگه چیکار کردی که انقد خسته ای؟؟؟
یادم اومد که ماشینم و نیاوردم
کول ش کردم و راه افتادم سمت خونه
هان: بیدار شدم دیدم رو تخت خونه خودمم و لینو کنارم خوابیده
به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت «11:30»ه
از اونجایی که خیلی خسته بودم دوباره گرفتم خوابیدم
با ی سردرد عجیب بیدار شدم
یکم سر جام موندم که یهو حالت تهوع شدیدی گرفتم
سریع دویدم سمت دستشویی
لینو:با تکون تخت بیدار شدم
دیدم هان با عجله داره میره سمت دستشویی
رفتم دم در
حالت خوبه هانی؟؟؟؟؟
چی شده؟؟؟
یهو صدای افتادن ی چیزی از داخل دستشویی اومد
هان چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟
جواب بده
هان....درو باز کن
یهو در دستشویی باز شد و هان اومد بیرون
چ....چرا رنگ مث گچ سفید شده؟؟؟؟
بیا دراز بکش
برم برات آب بیارم؟؟؟
چیزی نمیخوای؟؟؟؟؟
هان:ف.. فقط میخوام تو پیشم باشی........و پیشم بمونی
لینو:هان.........مطمئن باش پیشت میمونم و ترک ت نمیکنم
هانی.....چیزی شده؟؟؟؟
حالت بده؟؟؟
هان:نمیدونم....هرچی بود الان خوبم
نگران نباش
لینو:خب پس بریم بخوابیم؟؟؟
هان: بریم
بعدم ی بوسه رو لبش گزاشتم و خودمو پرت کردم سر جام
لینو:میبینم ک شیطون شدی
بغلش کردم و سر جامون خوابیدیم
هان:فردا با همون سردرد شدید بیدار شدم
اطرافمو نگا کردم دیدم لینو نیست
گفتم شاید داره غذا درست میکنه پس صداش کردم
لینو؟؟؟؟؟
از اونجایی که جوابی نشنیدم خواستم برم بیرون که سرگیجه نزاشت
حالم همینطور داشت بدتر میشد
دوباره صداش کردم
ل...لینو
حس میکردم که الان بالا میارم
ولی کسی نبود کمکم کنه برم تو دستشویی
چشمام دیگه داشت سیاهی میرفت که حس کردم یکی اومد داخل خونه
ادامه دارد....
- ۸.۳k
- ۰۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط