p
p..46
دلربا هنوز منتظر بود خبری از شوکای بشه
لینگ هه دلربارو دید ک بیرون نشسته اومد و کنارش نشست
لینگ هه..طبیب چیزی نگفتع
دلربا..ن فقط گفته باید منتظر بمونیم
لینگ هه..خب پس خودت این همه مدت کجا بودی
دلربا..هیجا
لینگ هه..سرزمین اسمانی بودی
دلربا..تو از کجا میدونی
لینگ هه..بنظرت وقتی اونجا بیهوش افتاده بودی کی نجاتت داد؟
دلربا..پس تو بودی منو تحویل دادی سرزمین اسمانی؟ مگه قرار نبود منو بکشی
لینگ هه..اونجا دلایل خودمو داشتم ولی خب قول داده بودم از تو وشوکای محافظت کنم
دلربا..چرا اینارو ب شوکای نگفتی
لینگ هه..منو شوکای خیلی وقته دیگه برادر نیستیم
دلربا..ولی ب نظر من شما هنوز مثله گزشته هستین
لینگ هه..خب این نظره توعه
دلربا..راستی چرا پدرت میخاست منو بکشه
لینگ هه..یک بخاطر اینکه شوکای دوست داشت دو بخاطر اینکه از قبیله اسمونی هستی
دلربا..پس اونم میدونه
لینگ هه..خب پدرم بهم گفت و حتما وقتی از تو در حال تحقیق بوده اینو فهمیده
دلربا..باشه فهمیدم
طبیب اومد بیرون
دلربا..حالش چطوره ؟
طبیب..هنوز بیهوشه
لینگ هه..پس چرا هیچکاری نمیکنی
طبیب ..ب بدن خودش بستگی داره ک چقد قوی باشه
لینگ هه..میتونم بهش نیرویه درونی بدم
طبیب..اگه بلدی خوبه
دلربا..خب پس امتحان میکنیم
لینگ هه..نیرویه درونی خودشو ب شوکای متصل کرد و بهش نیرو داد
طبیب..خوبه الان احتمال خوب شدنش خیلی بیشتره
لینگ هه دلربا..ممنونیم
دینگ یوشی..داشت حرفاشونو گوش میداد
ژان..من حوصلم سررفته میخام برم بیرون
ییبو..نمیشه
ژان..میشه خوبم میشه
رفت درو باز کنه دید درباز نمیشه
ژان..درو قفل کردی؟
ییبو نه
ژان..ییبو واقعاکه چرا درو قفل کردی
ییبو..قفل نکردم تو نمیتونی باز کنی
ژان..باشه نمیتونم بیا بازش کن
یهو دینگ یوشی درو باز کرد و اومد تو
ژان..مگه در قفل نبود
دینگ یوشی..نه
ییبو خندید
دینگ یوشی..انگار کیفتون کوکه
ییبو ..اوضاع بیرون چطوره؟
دینگ یوشی..شوکای داره خوب میشه
ییبو خوبه اما سلیب اتش ب راحتی ازمون نمیگزره
ژان..خواهرم کجاست
دینگ یوشی..اون تو اتاق منه میخایی برو ببینش
ژان..باسه چ بهتر حوصلم سر رفت
ژان .رفت بیرون و دینگ یوشی و ییبو تنها شدن
دینگ یوشی..بیرون ی شایهاتی پیچیده میگن ک اینکه سنگ الاهی از وسط نصف شده بخاطر اینکه تو شومی ن چوجینگی
ییبو..خب ک چی حتما بخاطر عهدمونه ک قسم خوردیم ازدواج نکنیم
دینگ یوشی..خیلی بزرگش کردی
ییبو..خب میگی چیکار کنم
دینگ یوشی..اول بگو اون جادو چی بود ک ازش استفاده میکنی
ییبو نمیدونم یهویی یادش گرفتم
دینگ یوشی..گریم اتفاقی یادش گرفتی چیکار میکنه
ییبو..کنترل انسان
دینگ یوشی..کنترل انسان؟ باید درمورده این ب یه ادم کار بلد بگی
ییبو.. اگه منظورت پدرمه ک اصلا ولی میتونم ب سرپرست کوهستان بگم
دینگ یوشی..باشه من فعلا میرم
ییبو..رفتی ژانو بفرست پیشم
دینگ یوشی..بزار یکم پیش خواهرش باشه
ییبو..مگه چقد میخاد پیش اون باشه بسشه
دینگ یوشی..خو توهم بسته
ییبو .من فرق دارم
دینگ یوشی..باشه فعلا
دلربا هنوز منتظر بود خبری از شوکای بشه
لینگ هه دلربارو دید ک بیرون نشسته اومد و کنارش نشست
لینگ هه..طبیب چیزی نگفتع
دلربا..ن فقط گفته باید منتظر بمونیم
لینگ هه..خب پس خودت این همه مدت کجا بودی
دلربا..هیجا
لینگ هه..سرزمین اسمانی بودی
دلربا..تو از کجا میدونی
لینگ هه..بنظرت وقتی اونجا بیهوش افتاده بودی کی نجاتت داد؟
دلربا..پس تو بودی منو تحویل دادی سرزمین اسمانی؟ مگه قرار نبود منو بکشی
لینگ هه..اونجا دلایل خودمو داشتم ولی خب قول داده بودم از تو وشوکای محافظت کنم
دلربا..چرا اینارو ب شوکای نگفتی
لینگ هه..منو شوکای خیلی وقته دیگه برادر نیستیم
دلربا..ولی ب نظر من شما هنوز مثله گزشته هستین
لینگ هه..خب این نظره توعه
دلربا..راستی چرا پدرت میخاست منو بکشه
لینگ هه..یک بخاطر اینکه شوکای دوست داشت دو بخاطر اینکه از قبیله اسمونی هستی
دلربا..پس اونم میدونه
لینگ هه..خب پدرم بهم گفت و حتما وقتی از تو در حال تحقیق بوده اینو فهمیده
دلربا..باشه فهمیدم
طبیب اومد بیرون
دلربا..حالش چطوره ؟
طبیب..هنوز بیهوشه
لینگ هه..پس چرا هیچکاری نمیکنی
طبیب ..ب بدن خودش بستگی داره ک چقد قوی باشه
لینگ هه..میتونم بهش نیرویه درونی بدم
طبیب..اگه بلدی خوبه
دلربا..خب پس امتحان میکنیم
لینگ هه..نیرویه درونی خودشو ب شوکای متصل کرد و بهش نیرو داد
طبیب..خوبه الان احتمال خوب شدنش خیلی بیشتره
لینگ هه دلربا..ممنونیم
دینگ یوشی..داشت حرفاشونو گوش میداد
ژان..من حوصلم سررفته میخام برم بیرون
ییبو..نمیشه
ژان..میشه خوبم میشه
رفت درو باز کنه دید درباز نمیشه
ژان..درو قفل کردی؟
ییبو نه
ژان..ییبو واقعاکه چرا درو قفل کردی
ییبو..قفل نکردم تو نمیتونی باز کنی
ژان..باشه نمیتونم بیا بازش کن
یهو دینگ یوشی درو باز کرد و اومد تو
ژان..مگه در قفل نبود
دینگ یوشی..نه
ییبو خندید
دینگ یوشی..انگار کیفتون کوکه
ییبو ..اوضاع بیرون چطوره؟
دینگ یوشی..شوکای داره خوب میشه
ییبو خوبه اما سلیب اتش ب راحتی ازمون نمیگزره
ژان..خواهرم کجاست
دینگ یوشی..اون تو اتاق منه میخایی برو ببینش
ژان..باسه چ بهتر حوصلم سر رفت
ژان .رفت بیرون و دینگ یوشی و ییبو تنها شدن
دینگ یوشی..بیرون ی شایهاتی پیچیده میگن ک اینکه سنگ الاهی از وسط نصف شده بخاطر اینکه تو شومی ن چوجینگی
ییبو..خب ک چی حتما بخاطر عهدمونه ک قسم خوردیم ازدواج نکنیم
دینگ یوشی..خیلی بزرگش کردی
ییبو..خب میگی چیکار کنم
دینگ یوشی..اول بگو اون جادو چی بود ک ازش استفاده میکنی
ییبو نمیدونم یهویی یادش گرفتم
دینگ یوشی..گریم اتفاقی یادش گرفتی چیکار میکنه
ییبو..کنترل انسان
دینگ یوشی..کنترل انسان؟ باید درمورده این ب یه ادم کار بلد بگی
ییبو.. اگه منظورت پدرمه ک اصلا ولی میتونم ب سرپرست کوهستان بگم
دینگ یوشی..باشه من فعلا میرم
ییبو..رفتی ژانو بفرست پیشم
دینگ یوشی..بزار یکم پیش خواهرش باشه
ییبو..مگه چقد میخاد پیش اون باشه بسشه
دینگ یوشی..خو توهم بسته
ییبو .من فرق دارم
دینگ یوشی..باشه فعلا
- ۲.۱k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط