رزکوچک
╭────────╮
𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞
╰────────╯
رُزکـــوچــــک¹⁰
نزدیک شد و لبشو نزدیک گوشم کرد و آروم گفت:تو مال منی،پس هرکاری بخوام میکنم
ضربان قلبم رفت بالا،اروم سرمو آوردم بالا و توی چشمهای سیاهش خیره شدم.
نگاهشو از روی چشمام گرفت و روی لبم قفل کرد.
گوشه لبمو گاز گرفتم
که زیر لب گفت:گازش نگیر
و بعد دستشو گذاشت روی لبم و آروم از دام دندونام آزادش کرد.
نفسم بالا نمیومد،سریع به سمت پله ها دویدم.
داشتم به چند دقیقه پیش فکر میکردم که یهو خدمتکار در زد و وارد اتاق شد،تعظیم کرد و گفت:به مناسبت اومدن دوشیزه دلون،امشب باید پایین شام بخورید
بلند شدم و پرسیدم:دوشیزه دلون؟
سرشو تکون داد و گفت:دوشیزه نانسی دلون،دوست بچگی آقای کیم هستن،اقای کیم دوران کودکیشون رو توی امارت پدر و مادر دوشیزه گذروندن
سرمو آروم تکون دارم.
رفتم پایین و وارد سالن غذاخوری شدم.
تهیونگ و توما و نانسی نشسته بودن و منتظر من بودن.
تهیونگ به صندلی کنارش اشاره کرد و گفت:بشین
و در سکوت مشغول غذا خوردن شدیم.
یه تیکه گوشت قرمز روی میز بود که یکمی ازش خوردم.
این مزه...مزه گوشت گاوه؟!
با دهن پر رو به تهیونگ گفتم:این گوشت چیه؟
دهنشو با دستمال پاک کرد و گفت:گوشت گاو
چشمام گرد شد و گفتم:م..من..به گوشت گاو حساسیت دارم
سریع دستشو آورد جلوی دهنم و گفت:تف کن
نگاهی بهش انداختم که گفت:زود باش
همه محتویات دهنم رو تف کردم تو دستش
دستشو با دستمال پاک کرد و یه لیوان آب داد بهم.
توما آروم خندید و گفت:چه جنتلـــمن
نانسی چنگالشو گذاشت رو میز و یه جام رو پر از شراب کرد و سر کشید...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞
╰────────╯
رُزکـــوچــــک¹⁰
نزدیک شد و لبشو نزدیک گوشم کرد و آروم گفت:تو مال منی،پس هرکاری بخوام میکنم
ضربان قلبم رفت بالا،اروم سرمو آوردم بالا و توی چشمهای سیاهش خیره شدم.
نگاهشو از روی چشمام گرفت و روی لبم قفل کرد.
گوشه لبمو گاز گرفتم
که زیر لب گفت:گازش نگیر
و بعد دستشو گذاشت روی لبم و آروم از دام دندونام آزادش کرد.
نفسم بالا نمیومد،سریع به سمت پله ها دویدم.
داشتم به چند دقیقه پیش فکر میکردم که یهو خدمتکار در زد و وارد اتاق شد،تعظیم کرد و گفت:به مناسبت اومدن دوشیزه دلون،امشب باید پایین شام بخورید
بلند شدم و پرسیدم:دوشیزه دلون؟
سرشو تکون داد و گفت:دوشیزه نانسی دلون،دوست بچگی آقای کیم هستن،اقای کیم دوران کودکیشون رو توی امارت پدر و مادر دوشیزه گذروندن
سرمو آروم تکون دارم.
رفتم پایین و وارد سالن غذاخوری شدم.
تهیونگ و توما و نانسی نشسته بودن و منتظر من بودن.
تهیونگ به صندلی کنارش اشاره کرد و گفت:بشین
و در سکوت مشغول غذا خوردن شدیم.
یه تیکه گوشت قرمز روی میز بود که یکمی ازش خوردم.
این مزه...مزه گوشت گاوه؟!
با دهن پر رو به تهیونگ گفتم:این گوشت چیه؟
دهنشو با دستمال پاک کرد و گفت:گوشت گاو
چشمام گرد شد و گفتم:م..من..به گوشت گاو حساسیت دارم
سریع دستشو آورد جلوی دهنم و گفت:تف کن
نگاهی بهش انداختم که گفت:زود باش
همه محتویات دهنم رو تف کردم تو دستش
دستشو با دستمال پاک کرد و یه لیوان آب داد بهم.
توما آروم خندید و گفت:چه جنتلـــمن
نانسی چنگالشو گذاشت رو میز و یه جام رو پر از شراب کرد و سر کشید...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
- ۶.۹k
- ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط