اورا

🔹 #او_را ... (۲۶)




- برو اونور عرشیا ...


درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش ‼ ️


- تو هیچ جا نمیری 😠


- یعنی چی؟ 😠

برو درو باز کن !!

باید برم

قرار دارم ...



صداشو برد بالا

- با کی قرار داری⁉ ️😡



از ترس ته دلم خالی شد ... 😨

احساس کردم رنگ به روم نمونده

امّا نباید خودمو میباختم ...

- با مرجان


💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-بیست-و-ششم/
دیدگاه ها (۴)

🔹 #او_را ... (۲۷)چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم...

🔹 #او_را ... (۲۸)یه لحظه از خودم بدم اومد ...احساس کردم خیل...

🔹 #او_را ... (۲۵)رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل .😈 یه نگاه ش...

🔹 #او_را ... (۲۴)تو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد .- سلاااا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط