این یک داستان واقعی است

این یک داستان واقعی است!



مشغول حساب کردن خریدهایم هستم که خانمی با کودک چندماه‌اش وارد مغازه می‌شود و از فروشنده دو بسته پوشک می‌خواهد، قیمت دو بسته را که می‌شنود کمی مکث می‌کند و با گشتی در کیف پولش و زمزمه‌هایی زیر لب به فروشنده می‌گوید: «آقا فعلاً همین یک بسته رو می‌برم» بعد در حالی که دخترک ملوس و خوش‌خنده‌اش را در آغوشش جا به جا می‌کند من را مخاطب قرار می‌دهد و می‌گوید: «خدا ازشون نگذره با این وضعیتی که برای مردم درست کردن» بعد هم با ناراحتی مغازه را ترک می‌کند.
دیدگاه ها (۱)

خانواده‌های خوشبخت همگی شبیه هم هستند اما خانواده‌های تیره‌ب...

شب خوش خورشید تو سهم منی حتی اگر ان سوی دنیا باشی .

لاکچری ...ذوق زده میشویم .در این شرایط.........................

من درد در رگانم حسرت در استخوانم چیزی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط