p
p : 1
سرنوشت!..
کلمه ای که میتونه برای یه نفر خوشبختی بیاره، و برای دیگری بدبختی..!! اما گاهی اوضاع پیچیده تر از این کلمات میشه!!!...
با اومدن یه فرد ممکنه همه چیز تغییر کنه.!!!
از شدت عصبانیت گلدون روی میز رو انداخت زمین و هزار تیکه شد!!!.. پذیرفتن این موضع براش سخت بود!!!... چرا این اتفاق باید براش بیوفته؟ وقتی امادگی نداره؟
لنا « احساسات مختلفی درونم پیچیده بودن!! اما خشم از همه چیز قوی تر بود... گلدون روی میز رو با همون حس لعنتی رو زمین پرت کردم و هزار تیکه شد.. اما اتیش وجودم قصد خاموش شدن نداشت! پدرم، پادشاه سرزمین شمالی گوانگجو.... بعد از فوت مادر تنفر جنون امیزی ازم پیدا کرده بود!!! و این تصمیم یکی از روش های خالی کردن اون نفرت... تصمیم ازدواج، ازدواجی نه از روی عشق! بلکه مصلحت.... با یه روانی از سرزمین غرب!!! ولیعهد کانگ دا وون، تو کل سه قلمرو پادشاهی پیچیده بود که پادشاه کانگ پسری دیوونه داره و هیچکدوم از سه سرزمین حاضر به وصلت با غرب نبودن!!! اما من به این سرنوشت لعنتی دچار شده بودم!! و هیچ راه نجاتی نبود...
تو همین افکار بود که اجوما نگران وارد اتاقش شد!!!
اجوما « خانوم، دورتون بگردم این کارا رو نکنید، میدونم ناراحتید، ولی ممکنه نظر پادشاه عوض بشه.. خدا رو چه دیدین.!!
چشاش بخاطر گریه کاسه خون شده بود.. اما حرف اجوما کمی ارومش کرده بود، قرار بود سه هفته دیگه خاندان سلطنتی غرب به شمال بیان و تا وصلت اونجا بمونن، تو این سه هفته فقط با یه نفر حرف میزد اون هم ندیمه و همچنین دوست صمیمیش می سون بود!! می سون هم مثل لنا از این ازدواج متنفر بود و ناراحت بود که دوستش بعد از این همه سختی و مرگ مادرش و این غم بزرگ باید بقیه عمرش رو هم با یه روانی سر کنه!!...
می سون « در زدم و وارد اتاق لنا شدم، گرفته بود اما پیش من که بود اون روی دیوونگی مون بالا میومد و همه غم هامون یادمون میرفت این دلیلی بود که انقدر دوسش داشتم!!..... به به سلام تمساح خودم چطوری دختر؟!!..
لنا « با لب و لوچه اویزون رو تخت وا رفته بودم که با اومدن سوسمار عزیزم شاخکام فعال شد و نیشم باز شد!! .... بدک نیستم سوسماری.!!
می سون« خبرا بهم رسیده لازم نیست ادا در بیاری بچه...
لنا « دسته خودم نیست می سونا! با اومدنت شادی عجیبی به جونم تزریق میشه!!
می سون « اره میدونم، مست میکنی * خنده
لنا « یاااا!! سونا همین دمپایی ابریشمی رو میکنم تو حلقتاااا...!
ادامه دارد......
سرنوشت!..
کلمه ای که میتونه برای یه نفر خوشبختی بیاره، و برای دیگری بدبختی..!! اما گاهی اوضاع پیچیده تر از این کلمات میشه!!!...
با اومدن یه فرد ممکنه همه چیز تغییر کنه.!!!
از شدت عصبانیت گلدون روی میز رو انداخت زمین و هزار تیکه شد!!!.. پذیرفتن این موضع براش سخت بود!!!... چرا این اتفاق باید براش بیوفته؟ وقتی امادگی نداره؟
لنا « احساسات مختلفی درونم پیچیده بودن!! اما خشم از همه چیز قوی تر بود... گلدون روی میز رو با همون حس لعنتی رو زمین پرت کردم و هزار تیکه شد.. اما اتیش وجودم قصد خاموش شدن نداشت! پدرم، پادشاه سرزمین شمالی گوانگجو.... بعد از فوت مادر تنفر جنون امیزی ازم پیدا کرده بود!!! و این تصمیم یکی از روش های خالی کردن اون نفرت... تصمیم ازدواج، ازدواجی نه از روی عشق! بلکه مصلحت.... با یه روانی از سرزمین غرب!!! ولیعهد کانگ دا وون، تو کل سه قلمرو پادشاهی پیچیده بود که پادشاه کانگ پسری دیوونه داره و هیچکدوم از سه سرزمین حاضر به وصلت با غرب نبودن!!! اما من به این سرنوشت لعنتی دچار شده بودم!! و هیچ راه نجاتی نبود...
تو همین افکار بود که اجوما نگران وارد اتاقش شد!!!
اجوما « خانوم، دورتون بگردم این کارا رو نکنید، میدونم ناراحتید، ولی ممکنه نظر پادشاه عوض بشه.. خدا رو چه دیدین.!!
چشاش بخاطر گریه کاسه خون شده بود.. اما حرف اجوما کمی ارومش کرده بود، قرار بود سه هفته دیگه خاندان سلطنتی غرب به شمال بیان و تا وصلت اونجا بمونن، تو این سه هفته فقط با یه نفر حرف میزد اون هم ندیمه و همچنین دوست صمیمیش می سون بود!! می سون هم مثل لنا از این ازدواج متنفر بود و ناراحت بود که دوستش بعد از این همه سختی و مرگ مادرش و این غم بزرگ باید بقیه عمرش رو هم با یه روانی سر کنه!!...
می سون « در زدم و وارد اتاق لنا شدم، گرفته بود اما پیش من که بود اون روی دیوونگی مون بالا میومد و همه غم هامون یادمون میرفت این دلیلی بود که انقدر دوسش داشتم!!..... به به سلام تمساح خودم چطوری دختر؟!!..
لنا « با لب و لوچه اویزون رو تخت وا رفته بودم که با اومدن سوسمار عزیزم شاخکام فعال شد و نیشم باز شد!! .... بدک نیستم سوسماری.!!
می سون« خبرا بهم رسیده لازم نیست ادا در بیاری بچه...
لنا « دسته خودم نیست می سونا! با اومدنت شادی عجیبی به جونم تزریق میشه!!
می سون « اره میدونم، مست میکنی * خنده
لنا « یاااا!! سونا همین دمپایی ابریشمی رو میکنم تو حلقتاااا...!
ادامه دارد......
- ۵.۷k
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط