پارتچهلونهم

#پارت_چهل‌و_نهم
من بعد از تموم کردن ارتباطم با رهام شمارش رو پاک کردم
اما با خوندن اولین عدد از شماره‌ی ناشناسی که پشت خط بود مطمئن بودم رهامِ
من از اون لحظه به بعد دیگه نتونستم ذهنم رو کنترل کنم
توی محیط کار نمیتونستم جواب تلفن رو بدم و از لحظه‌ای که زنگ زد دائما اشتباه تایپ میکردم و دوباره از نو مینوشتم
مشغولیت ذهنی و غلط‌های املایی باعث شد دیرتر از ساعت مشخص شده تایپ نامه تکمیل شه و بردیا که حالا صمیمی‌تر از قبل بود و برای اولین بار با این حجم از حواس‌پرتی من مواجه میشد اومد مقابل میزم و گفت
_چیزی شده؟
_نه!
_ولی شده
_چطور؟
_تا به حال پیش نیومده بود تایپ یه نامه‌ی ساده انقدر طول بکشه
مشخصِ که ذهنت پریشونه...
به مانیتور خیره شدم که گفت
_میخوای امروز زودتر بری؟...
درمانده نگاهش کردم و گفتم
_میخوام کارمو کامل انجام بدم
اینطوری هم مشغول میشم هم حالم بهتره
_باشه هرطور راحتی
به کارت برس...
با رفتن بردیا گوشیم که با اولین تماس رهام رو سایلنت گذاشته بودم رو چک کردم
پیام داده بود و گفت
_پناه؟
اجازه میدی صداتو بشنوم؟...
بدون اینکه جواب بدم ادامه‌ی کارم رو انجام دادم و با تموم شدن کارم وسایلم رو جمع کردم و آماده‌ی رفتن بودم که بردیا گفت
_راستی فردا دوساعت اضافه‌کاری داری
_برای چه کاری؟
_میخوام آموزش جذب نیرو بدم بهت
اون دو ساعتو اضافه کاری میزنم برات
_آهان
اوکی حتما
_خسته نباشی خانمِ منشی
تا فردا خدافظ...
سریع رفتم سمت آسانسور و به محض فشردن کلید دوباره گوشیم زنگ خورد
اینبار بدون معطلی جواب دادم که صدای رهام توی گوشم پیچید و گفت
_پناه؟...
با مکثی بلند و صدایی آروم گفتم
_بله...
نفس عمیقی کشید و با بغض گفت
_قربون صدات بشم تموم زندگیم...
چیزی نمیگفتم اما صدای نفس‌های بریدم گویای اشک‌هایی بود که با تمام قدرت سرپوشِ غرور روش میگذاشتم و به چشم‌هام اجازه‌ی بارش نمیدادم
رهام میفهمید
من گریه‌هام بی‌صدا بود اما اون هربار دقیق‌تر از قبل متوجه قطره‌به‌قطره‌ی اشک‌هام میشد
رهام اون لحظه منتظر پاسخ نبود
فقط حرف میزد و قربون صدقم میرفت
_پناهم
دنیای رهام
میدونی چقدر گشتم؟
میدونی دو ماهِ سرهمون خیابونی که همیشه پیادت میکردم وایسادم و منتظر یه نشونه ازت بودم؟
من شماره کژالو سیو نداشتم
چندروز با زنگ زدن به شماره‌های ناشناس بین تماسای کاری پیداش کردم
خانم قشنگم من چقدر دورت بگردم تا بفهمی تا چه اندازه دوست دارم؟...
انتخاب خودم نبود
اما اشک‌هام با هم مسابقه گذاشته بودن و هرکدوم با رد شدن از گونه‌هام و رسیدن به خط پایانِ لب‌هام جشن پیروزی میگرفتن...
دیدگاه ها (۱)

#پارت_پنجاهمدلم میخواست ساعت‌ها بنشینم مقابل رهام و اون از ت...

#پارت_پنجاهو_یکمروز بعد موقع آماده شدن لباس‌های جدیدی که رها...

#پارت_چهل‌و_هشتمکژال با تمسخر گفت_آخه خنگول مگه خطتو عوض نکر...

#پارت_چهل‌و_هفتمو دوم قسمتی که مسئولیت جذب نیرو رو به عهده م...

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷"برای بار چندم شماره تهیونگ و گرفتم ولی ب...

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷"برای بار چندم شماره تهیونگ و گرفتم ولی ب...

بازگشت دوباره پارت ۳:دختره جواب داد شوگا بهش گفت بیا این راب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط