پارتکما
⭐پارت۸۷/کما⭐
+یه نیم ساعتی میگذشت که بالاخره تصمیم گرفتم زنگ بزنم به تهیونگ تا بیاد و مامان سخن پر بار و مهشون رو بگن.روی اسم خرس عسلی کلیک کردم و گوشی و چسبوندم به گوشم به دو بوق نرسید که صدای نگرانش بلند شد
تهیونگ:آلو..ات؟حالت خوبه؟چیشده؟حالت بد شده؟کسی هست پیشت؟میخوا....
با جفتک رفتم وسط حرفش و خسته لب زدم
آت:چیزیم نیست یه لحظه گوش بدههههه
انگار خیالش راحت شد که آروم لب زد
تهیونگ:جانم
آت:اگه کارت تموم شده یه سر بیا اینجا مامان میخواد یه چیزی بگه بهمون
چند لحظه مکس کرد و بعدش صداش و شنیدم
تهیونگ:باشه باشه ۱۰ دقیقه دیگه اونجام.
...
تهیونگ:جانم مامان چیشده؟
مامان:خوب گوشاتون رو باز کنین یه چیزی میگم ولی قبلش باید از تهیونک یه سوال بپرسم..
تهیونگ..؟
تهیونگ:چی شده مامان جون به لبم کردی
با تردید لب زد
مامان:مطمئنی که این یه حس خواهر و برادرانه...
تهیونگ:نه مامان نهههه چند دفه بگم من آت رو هیچوقت خواهر خودم ندیدمش من از بچگی دوسش دارم مامان به جون آت خوشبختش میکنم فقط یه رضایت کوفتییی
مامان:باشه باشه خفه شو بزار ادامه حرفامو بزنم
هردو ساکت بهش خیره شدیم که بالاخره لب تر کرد
مامان:حالا که این طور شد....فردا میای خواستگاری یعنی میریم خواستگاری یعنی چیزه.....
ناراحت لب زدم
آت:ولی مامان من که جز شما خانواده ای ندارم از کی میخواین منو خاستگاری کنین؟
صدای پر اعتراض مین سو بلند شد
مین سو:من اینجا برگ چغندرم؟
ببخشید کم شد🙂
+یه نیم ساعتی میگذشت که بالاخره تصمیم گرفتم زنگ بزنم به تهیونگ تا بیاد و مامان سخن پر بار و مهشون رو بگن.روی اسم خرس عسلی کلیک کردم و گوشی و چسبوندم به گوشم به دو بوق نرسید که صدای نگرانش بلند شد
تهیونگ:آلو..ات؟حالت خوبه؟چیشده؟حالت بد شده؟کسی هست پیشت؟میخوا....
با جفتک رفتم وسط حرفش و خسته لب زدم
آت:چیزیم نیست یه لحظه گوش بدههههه
انگار خیالش راحت شد که آروم لب زد
تهیونگ:جانم
آت:اگه کارت تموم شده یه سر بیا اینجا مامان میخواد یه چیزی بگه بهمون
چند لحظه مکس کرد و بعدش صداش و شنیدم
تهیونگ:باشه باشه ۱۰ دقیقه دیگه اونجام.
...
تهیونگ:جانم مامان چیشده؟
مامان:خوب گوشاتون رو باز کنین یه چیزی میگم ولی قبلش باید از تهیونک یه سوال بپرسم..
تهیونگ..؟
تهیونگ:چی شده مامان جون به لبم کردی
با تردید لب زد
مامان:مطمئنی که این یه حس خواهر و برادرانه...
تهیونگ:نه مامان نهههه چند دفه بگم من آت رو هیچوقت خواهر خودم ندیدمش من از بچگی دوسش دارم مامان به جون آت خوشبختش میکنم فقط یه رضایت کوفتییی
مامان:باشه باشه خفه شو بزار ادامه حرفامو بزنم
هردو ساکت بهش خیره شدیم که بالاخره لب تر کرد
مامان:حالا که این طور شد....فردا میای خواستگاری یعنی میریم خواستگاری یعنی چیزه.....
ناراحت لب زدم
آت:ولی مامان من که جز شما خانواده ای ندارم از کی میخواین منو خاستگاری کنین؟
صدای پر اعتراض مین سو بلند شد
مین سو:من اینجا برگ چغندرم؟
ببخشید کم شد🙂
- ۱.۴k
- ۱۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط