میگفت اصل اونه که

میگفت اصل اونه که
چشات بخنده...
و اِلّا هر ننه قمری میتونه خنده رو
رو لبات بیاره!!
تو چشام خیره شد و گفت:
آااااخ که نمیدونی
وقتی قهوه ای سوخته ی چشای دلبر برق میزنه از ذوق
چه دلی میبره بی انصاف!!
#فاطمه_عزتی
دیدگاه ها (۱)

سخت است انتظار اتفاقی را بکشی ،که خودت هم بدانی در راه نیست ...

°•﷽•° °• هنگامہ سفر نزدیڪ است...سپاه آخرالزمانے ها...

چند روزی بود بدجور لنز چشمای مبارک خانجانم روی قد و شکل و قی...

تو گذشتی و شب و روز گذشت. آن زمان ها، به امیدی که تو برخواهی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط