سرنوشت
" سرنوشت "
p2
.
.
ویو ا/ت بعد از صبحونه *
.
بعد از جمع کردن و شستن ظرفا صدای زنگ در عمارتو شنیدم .....
درو باز کردم ..
ا/ت :نامجونااا ( رفت بغلش ( نامجون معلم ا/ته)
.
نامجون : سلام ا/تت
.
ویو جونگ کوک *
از پله ها پایین اومدم و ا/ت و نامجونو دیدم .... نامجون یکی از بهترین رفیقام و آشنا هامه ....
.
کوک : سلام نامجون چطوری ؟
.
نامجون : هی سلام پسر ( دست میدن )
.
جیمین : سلامم
.
نامجون : سلام جیمیناا
.
ته : بههه جمعتون جمع خوشتیپ جمعتون کمم
.
نامجون : سلام ته ( خنده)
.
کوک رو به ا/ت : پرنسس ما دیگه میرم ساعت ۲ برمیگردیم ...
.
ا/ت : باشه( کیوت )
.
ویو ا/ت *
.
جونگ کوک و پسرا رفتن و منو نامجون نشستیم روی مبل و باهم ریاضی کار کردیم .....
.
این قدر غرق ریاضی بودم که اصلا نفهمیدم کِی جونگ کوک اومد ..
.
ا/ت : کوک اومدی می.......
.
بقیه ی حرف ا/ت با صدای کوک موقف شد ...
.
کوک : ا/ت الان اصلا حالم خوب نیس بزار برا بعدا ..
.
نگاهی به جونگ کوک کردم که سر تا پا بهم ریخته بود ... موهاش روی صورتش ریخته بود و کرواتش کج بود ....مستقیم رفت تو اتاقمون ..
پشت سرشم جیمین و ته اومدن تو ... سریع رفتم پیششون ..
.
ا/ت : چیزی شده ؟؟( نگران )
.
. جیمین : محموله هامونو دزدیدن ...
.
ا/ت : چیی چطورییی
.
جیمبن : بعدا میگم ...
.
نامجون : خب ا/ت کاری نداری ؟ فردا میبینمت
.
ا/ت : ب..باشه فعلا
.
بعد از رفتن نامجون جیمین و ته رفتن روی کاناپه نشستن ... تصمیم گرفتم برم پیش جونگ کوک ... اروم پله هارو رفتم بالا و جلوی در اتاق واستادم .... داشتم فک میکردم که در بزنم یا نه که یهو جونگ کوک درو باز کرد و با بالا تنه ی لخت روبه روم واستاد .... محکم بغلم کرد .....
.
.
پارت بعدی هم الان مینویسم خوشگلاا🥲💗
p2
.
.
ویو ا/ت بعد از صبحونه *
.
بعد از جمع کردن و شستن ظرفا صدای زنگ در عمارتو شنیدم .....
درو باز کردم ..
ا/ت :نامجونااا ( رفت بغلش ( نامجون معلم ا/ته)
.
نامجون : سلام ا/تت
.
ویو جونگ کوک *
از پله ها پایین اومدم و ا/ت و نامجونو دیدم .... نامجون یکی از بهترین رفیقام و آشنا هامه ....
.
کوک : سلام نامجون چطوری ؟
.
نامجون : هی سلام پسر ( دست میدن )
.
جیمین : سلامم
.
نامجون : سلام جیمیناا
.
ته : بههه جمعتون جمع خوشتیپ جمعتون کمم
.
نامجون : سلام ته ( خنده)
.
کوک رو به ا/ت : پرنسس ما دیگه میرم ساعت ۲ برمیگردیم ...
.
ا/ت : باشه( کیوت )
.
ویو ا/ت *
.
جونگ کوک و پسرا رفتن و منو نامجون نشستیم روی مبل و باهم ریاضی کار کردیم .....
.
این قدر غرق ریاضی بودم که اصلا نفهمیدم کِی جونگ کوک اومد ..
.
ا/ت : کوک اومدی می.......
.
بقیه ی حرف ا/ت با صدای کوک موقف شد ...
.
کوک : ا/ت الان اصلا حالم خوب نیس بزار برا بعدا ..
.
نگاهی به جونگ کوک کردم که سر تا پا بهم ریخته بود ... موهاش روی صورتش ریخته بود و کرواتش کج بود ....مستقیم رفت تو اتاقمون ..
پشت سرشم جیمین و ته اومدن تو ... سریع رفتم پیششون ..
.
ا/ت : چیزی شده ؟؟( نگران )
.
. جیمین : محموله هامونو دزدیدن ...
.
ا/ت : چیی چطورییی
.
جیمبن : بعدا میگم ...
.
نامجون : خب ا/ت کاری نداری ؟ فردا میبینمت
.
ا/ت : ب..باشه فعلا
.
بعد از رفتن نامجون جیمین و ته رفتن روی کاناپه نشستن ... تصمیم گرفتم برم پیش جونگ کوک ... اروم پله هارو رفتم بالا و جلوی در اتاق واستادم .... داشتم فک میکردم که در بزنم یا نه که یهو جونگ کوک درو باز کرد و با بالا تنه ی لخت روبه روم واستاد .... محکم بغلم کرد .....
.
.
پارت بعدی هم الان مینویسم خوشگلاا🥲💗
- ۲۰.۸k
- ۰۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط