بادکنک شو با احساس باد کرد گره زد همه اون بادکنک پر ش

بادکنکِ شو با احساس باد کردُ گره زد، همه اون بادکنک پُر شده بود از احساسات ضد و نقیص، بیخیالِ نوعُ جنس احساسات..
بادِبا قدرتش بادکنکُ قاپید از دستشو، حالا احساساتش یجایی تو آسمونا در حالِ این ورُ اون ور رفتن بود،
یِکم اونور تر یِ مزرعه کاکتوس بودُ احساساتی کِ داشت هدایت میشد سمت اون مزرعه، همینطور کِ میدوئید دنبالِ حسِ بر باد رفتش..
زمین میخوردُ زخم میشد تنش، اونقدی پرتِ هوا بود حواسش کِ نفهمید وسط مزرعه کاکتوساستو خون میره از بدنش..
دیگِ اون تن، تنِ قبلی نمیشدُ ،بادکنکم داشت فرود میومد رو تیغ دار ترین کاکتوس، با تنِ خونی و کشون کشون خودشو رسوند اونجا، همه زمین شده بود ردِ خونِ قرمز رنگش و نمیخاست از هم بپاشه احساسش..
وقتی رسید چشماش تار میدیدُ جون نداشت.. با تمام نیروش پریدُ گرفت اون بادکنکُ تو آغوشش ،جسمش از هم پاشیدُ خون شبی چشمه جوشید تو مرزعه کاکتوسا،همه کاکتوسا تغییر رنگ دادنُ قرمز شدن..
احساساتِش موند تو حصار آغوششو و خودش از بین رفتُ تجزیه شد.
تنیدنُ حصار شدن دورِ جنازش همه اون کاکتوسایِ خاردار و..
از بین رفت خودشو موند احساسش بین یِ مزرعع کاکتوسِ قرمز کِ خون فوواره میزد ازش...
#چرند_نویس:|
دیدگاه ها (۱)

_چرا دیگِ خنده هات واقعی نیس؟ نقابِ فیکِ خنده هات زیادی ضایس...

توسوزِ سرمایِ نابود کننده که همچی میسوختُ پودر میشد ،دروازه...

اینجا همچی داره خاکستری میشه دکتر..مشکل از چشمامون نیسا، چشا...

#بخونید:)+ولی میدونی من دوست دارم_قلبت خیلی کوچیکه برا دوست ...

# رز _ سیاه PART _ 48 تهیانگ: کنار تختش نشسته بودم و دستشو ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط