پارت

#پارت_۲۶
آرتین

کارام دست خودم نبود...وقتی دیدم لبش داره خون میاد،اصن فک نکردم که باعث و بانی این زخم من بودم..فقط میخواستم یکاری کنم خون لبش بند بیاد...هنوزم دستم رو لباش بود و داشتم نگاش میکردم.یه گرمایی نشست رو دستم..دست خودش بود

+ممنون...خوم نگهش میدارم

_حرف نزن...خون میاد

دستمو ورداشتم از رو لبش...یه نگاه به تیشرت سفیدم که رژ آنا و یکمی از خون لبش مالیده بودنگا کردم.پاشدم برم تو خونه که لباسمو عوض کنم شب باغ سینا بودیم همه.رفتم یه تیشرت سفید دیگه پوشیدم..خواستم اونی که تنم بود و بندازم تو حموم که منصرف شدمو گذاشتم تو کمدم.کلاه کپمو دوباره گذاشتم رو سرم.از پنجره اتاق حیاطو نگاه کردم.تانیا نشسته بود کنار آنا و آنا دسش رولبش بود و داشتن باهم حرف میزدن..خوبه بهش گفتم حرف نزن...سریع پرده رو انداختم و رفتم تو جلد آرتین همیشگی و از در وروردی خونه زدم بیرون...صدای تانیا اومد:

+داداش کجا میری؟

_با بچه ها شب همه باغ سینا جمع شدیم

+آها خوش بگذرع

یه نگاه گذرای دیگه به آنا انداختم که سرش پایین بود..رفتم سوار ماشین شدم و به سمت لواسون حرکت کردم.تو کل مسیر فکرم پیش چند دقیقهٔ پیش بود...حس خوبی داشتم...نه از اینکه لبش خون اومد...ازاینکع پیشش بودم..ماشینو جلو باغ پارک‌کردمو رفتم و ررفتم تو..همه اومده بودن صدای سینا اومد

+کجایی تو؟قرار بود یه ساعت پیش بیای

اوووو یع ساعت شد.به ساعتم نگاه کردم..یک ساعت و نیم گذشته بود

_ترافیک بود

+خب‌حالا...بیا بشین

همه بساطشون جور بود..جوجه،مشروب،قلیون،ورق...همه وی...دوباره نگاهم به مشروب افتاد...دوباره یاد آنا افتادم...سینارو صدا کردم

_مشروبو جمعش کن

+چرا؟...خب خودت نمیخوری بقیه میخورن

_جمعش کن سینا...باشه؟

+باشع داداش

سینا رفت جمعشون کرد...من که اصن اهلش نبودم..میدیدمش یاد اونشب و آنا میوفتم...

+آرتین

برگشتم دیدم پرهامه

+یه رونمایی کن از کارت...یه تیزری.به زودی ای...یکم مردم منتظر باشن...

_باش

برسام گفت:خالی نمیشه که...یه سازی...خوده آهنگی...یه چیزی باید باشه که سینا بخونه..

_عرفان گیتار میزنه

عرفان گیتار به دست اومد..همه دور هم نشستیم...گوشیمو از جیبم درآوردم و دوربین سلفیشو آوردم...عرفان شروع کرد و سینا هم خوند...ولی این ریتم گیتار اونی که من ساختم نیس

_عرفان

+ها

_ها نه بله!....این چه وضعه گیتار زدنه...این اصن اون آهنگ نبود که

+خب داداش چه کارایی از من انتظار داریا

صدای سینا اومد:راس میگه...فقط آنا میتونه مثل خودش گیتار بزنع
دیدگاه ها (۱۵)

#پارت_۲۷+خب پس بیخیال میشیم..فردا تو استدیو میگیریم.عرفان گف...

#پارت_۲۸هیچی بابا...همینجوری خوابم نمیبره_دروغ نگو آرتین+درو...

#پارت_۲۵شونه ای بالا انداختم ولی هنوز استرس داشتم.آرتین اومد...

#پارت_۲۴یهو بی هوا دستمو گرفت و با هم از استدیو زدیم بیرون.م...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

SENARIO :: The Hunters Lave for the Devil :: PART :: 9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط