ما دو پیراهن بودیم بر یک بند

‏ما دو پیراهن بودیم، بر یک بند...!
یکی را باد برد... دیگری را باران هر روز خیس میکند!
دیدگاه ها (۱)

من سرد که بشم دیگه واسم مهم نیست چیکار میکنی سرد که بشم ، یه...

ماجرای واقعی ولنتایندر قرن سوم میلادی که مطابق می شود با اوا...

گاهى دوست داشتن آنقدر دَمِ دستمان است كه فراموش ميكنيم بايد ...

امروز بی‌وقفه لذت ببر و لبخند بزنو از پرورگار به خاطرِ این ص...

درود. دیروز باد از مدت ها یه تولد خیلی خوب رفتم و واقعا بهم ...

‍ نیستی ...تنها از تو نوشتن مرا آرام میکند...می‌نویسم!می‌نوی...

...آذرماه، چه زود آمدیی؟ با آن نفس‌های سردبا خودت خاطره‌ها ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط