درخواستی🖤🩸🩸
که یهو دستی من را کشید و دیگه چیزی نفهمیدم بیهوش شدم وقتی بیدار شدم توی یک عمارت بزرگ بودم عمارتش خیلی آشنا بود وایسا جیمینننننن
جیمین ویو
روی مبل توی حال نشسته بودم و فکر میکردم ١ سال تمام دنبال املی بودم و بلاخره پیداش کردم که یهو صدای جیغ بلندی شنیدم به سمت اتاق املی رفتم وقتی در را باز کردم املی ترسید و عقب رفت
-اوم .. بیدار شدی بیب
+ت.تو چ.چ.چرا من را آوردی اینجا (با ترس و لکنت)
-بیبی من یک سال تمام دنبال تو بودم تا پیدات کنم
+نمیخواهم ولم کن برم (تلاش برای فرار)
-این کار ها فایده ندارد بهتره تلاش نکنی فرار کنی وگرنه عواقب خوبی ندارد (با لحن شیطون و از اون چشمک هاش که آدم میکشهه)
املی ویو
جیمین رفت بیرون و در را قفل کرده به فکرم رسید که مثل دفعه ی پیش از پنجره فرار کنم بلند شدم به سمت پنجره رفتم که دیدیم نرده داره نشستم کلی گریه کردم دلم میخواست برم خونه ی خودم
جیمین ویو
بعد از اینکه از اتاق املی بیرون اومدم دستیارم بهم زنگ زد علامت دستیارش^
^قربان
-چی شده
^یک نفر از دشمناتون فهمیده شما میخواین با املی ازدواج کنید برای همین میخواهد املی را بدزده
-نه امکان ندارد من نمیزارم باید بکشیمش
^ولی قربان اون کلی بادیگارد داره اون ها را هم بکشیم؟
-همه را میکشیم هر تهدیدی که بین من و املی قرار بگیره را از کره زمین محو میکنم
-امشب حمله میکنیم
^بله قربان
ویو جیمین
ساعت نزدیک های ٧ بود داشتم آماده میشدم کت شلوار مشکی را پوشیدم و عطر زدم محض احتیاط چند تا بادیگارد جلو در و توی حیاط گذاشتم تا اتفاقی برای املی نیفته (راه افتادن و رسیدن امارت دشمن) علامت دشمن٪
٪به به پارک جیمین چه خبر از این طرف ها
-گه نخور عو.ضی
٪کاشکی دختر خوشگله را هم میاوردی که کارم آسون تر میشد
ویو جیمین
عصبانی شدم خونم به جوش اومده بود دستور حمله را دادم و حمله کردیم من با چاقو به سمت هیونجین (دشمنش)رفتم(دوستان لطفاً ناراحت نشید من هیونجین اسکیز را نمیگم فکر نکنید 🙏)
٪جیمین حیف که دیگه آخر زندگیه قاتلانه ی توعه
-سیکتیرررر (و چاقو را کرد توی قلبش و کلی خونی شد دستانش و لباس)
ویو جیمین
وای دستم به خون این مردک آلوده شد
نکنه برای املی اتفاقی بیفته سریع به سمت عمارت رفتیم و وارد اتاق املی شدم و ناگهان......
خماری بکشید
حمایتتتتتتت
اصکی ممنوع❌❌
زیاد نوشتم حمایت زیاد باشه
جیمین ویو
روی مبل توی حال نشسته بودم و فکر میکردم ١ سال تمام دنبال املی بودم و بلاخره پیداش کردم که یهو صدای جیغ بلندی شنیدم به سمت اتاق املی رفتم وقتی در را باز کردم املی ترسید و عقب رفت
-اوم .. بیدار شدی بیب
+ت.تو چ.چ.چرا من را آوردی اینجا (با ترس و لکنت)
-بیبی من یک سال تمام دنبال تو بودم تا پیدات کنم
+نمیخواهم ولم کن برم (تلاش برای فرار)
-این کار ها فایده ندارد بهتره تلاش نکنی فرار کنی وگرنه عواقب خوبی ندارد (با لحن شیطون و از اون چشمک هاش که آدم میکشهه)
املی ویو
جیمین رفت بیرون و در را قفل کرده به فکرم رسید که مثل دفعه ی پیش از پنجره فرار کنم بلند شدم به سمت پنجره رفتم که دیدیم نرده داره نشستم کلی گریه کردم دلم میخواست برم خونه ی خودم
جیمین ویو
بعد از اینکه از اتاق املی بیرون اومدم دستیارم بهم زنگ زد علامت دستیارش^
^قربان
-چی شده
^یک نفر از دشمناتون فهمیده شما میخواین با املی ازدواج کنید برای همین میخواهد املی را بدزده
-نه امکان ندارد من نمیزارم باید بکشیمش
^ولی قربان اون کلی بادیگارد داره اون ها را هم بکشیم؟
-همه را میکشیم هر تهدیدی که بین من و املی قرار بگیره را از کره زمین محو میکنم
-امشب حمله میکنیم
^بله قربان
ویو جیمین
ساعت نزدیک های ٧ بود داشتم آماده میشدم کت شلوار مشکی را پوشیدم و عطر زدم محض احتیاط چند تا بادیگارد جلو در و توی حیاط گذاشتم تا اتفاقی برای املی نیفته (راه افتادن و رسیدن امارت دشمن) علامت دشمن٪
٪به به پارک جیمین چه خبر از این طرف ها
-گه نخور عو.ضی
٪کاشکی دختر خوشگله را هم میاوردی که کارم آسون تر میشد
ویو جیمین
عصبانی شدم خونم به جوش اومده بود دستور حمله را دادم و حمله کردیم من با چاقو به سمت هیونجین (دشمنش)رفتم(دوستان لطفاً ناراحت نشید من هیونجین اسکیز را نمیگم فکر نکنید 🙏)
٪جیمین حیف که دیگه آخر زندگیه قاتلانه ی توعه
-سیکتیرررر (و چاقو را کرد توی قلبش و کلی خونی شد دستانش و لباس)
ویو جیمین
وای دستم به خون این مردک آلوده شد
نکنه برای املی اتفاقی بیفته سریع به سمت عمارت رفتیم و وارد اتاق املی شدم و ناگهان......
خماری بکشید
حمایتتتتتتت
اصکی ممنوع❌❌
زیاد نوشتم حمایت زیاد باشه
- ۳.۰k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط