Pt

Pt18
دخترک هم دستاشو دور گردن پسرک انداخت و همراهیش کرد کوک سوفیا رو به در چسبوند هر دو تشنه طعم لبا هم بودن و سرعتشون تو بوسه بیشتر میشد کوک کمر دخترک رو نوازش میکرد و میکشید بالا کمی از لبا هم فاصله گرفتن کوک پیشونیش رو به پیشونی دخترکش چسبوند و هر بار رو لبش بوسه میزاشت بوسه هایه ریز کوک:وقتی فهمیدم دختر کوچولوم تویی به خودم گفتم اگه ازم متنفر شه همون روز میمیرم سرش رو تو گردن دخترک قرار داد و حالا بعد سال ها حس میکرد نفس می‌کشه سوفیا:تو منو کینه ای دیدی کوکی کوک:معلومه که نه فقط میترسیدم فقط نمی‌دونم چطوری بدون این عطرت تنت که همون اول باعث تمام نفسام شد رو نشناختم چطور بدونش زنده بودم سوفیا:مرد شدی کوک:تو خانوم شدی پرنسس کوچولوم همون اول که اومدی تو عمارت بخاطر همین صورت خوشگل و نازت حسایی داشتم کوک بدون اینکه از دخترک فاصله بگیره مثل بچگیاشون بلندش کرد از رو زمین و به سمت تخت برد و دختر رو با خودش انداخت رو تخت کوک:استراحت عشقم به هیچی فکر نکن من پیشتم سوفیا:واقعا نمیری دیگه کوک:احمق نیستم که وقتی پیدات کردم بزارم برم آروم بخواب سوفیا بلند شد سوفیا:ولی من خیلی برا دیدن تو ذوق داشتم الان چجوری میگی بخوابم کوک بلند شد نشست دخترکش رو تو بغلش گرفت
دیدگاه ها (۰)

Pt19کوک:منم خوشحالم کوک به پاها دخترک نگاه کرد و دستاش کوک:چ...

Pt20بعد اینکه غذاشونو خوردن دخترک داروش رو خورد وسایلش رو از...

Pt17سوفیا:چطور تونستی اینکارو باهم بکنی تویه عوضی سوفیا یقه ...

Pt16سوفیا قلبش دوباره تیر کشید و راه رفتنش آروم شد و چشاش سی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط