زیر تیغ ستارهی جبار یکی از مشهورترین ناداستانهای چند

زیرِ تیغِ ستاره‌ی جبار» یکی از مشهورترین ناداستان‌های چند دهه‌ی اخیر است با محوریتِ زنده‌گی تحتِ لوای فاشیسم و سپس کمونیسم. روایتِ تحلیلی، انتقادی و شخصی زنی یهودی‌الاصلِ اهل چک به نامِ هِدا مارگولیوس کووالی که به سال ۱۹۱۹ به دنیا آمد و در سالِ ۲۰۱۰ از دنیا رفت. او در اوانِ جوانی و بعدِ تسخیر چکسلواکی همراهِ خانواده‌اش از پراگ به گتوی خاص یهودیان برده و بعد نیز عازم اردوگاهِ کار اجباری می‌شود. این بخت را می‌یابد که با وجود کشته‌شدن اکثر خانواده‌اش در روزهای آخر جنگ بگریزد، هرچند کم‌تر کسی حاضر می‌شود او را به خانه‌اش راه دهد. سپس با هم‌سرِ محبوب‌اش رودلف ازدواج می‌کند. مردی آرمان‌گرا که در اوان حکومت کمونیستی چکسلواکی به معاونت وزارت تجارت خارجی می‌رسد. مردی درست‌کار اما... هِدا کووالی زنده‌گی هولناک‌اش را تحتِ لوای آرمان‌گرایانِ عشقِ شوروی روایت می‌کند. وضعیتی که او را بارها تا مرگ می‌برد و تنها فرزندش ایوان باعثِ زنده‌ماندنِ او می‌شود. گرسنه‌گی، تحقیر، اخراجِ مداوم از کار و بیماری شدید کلیوی و بی‌پولی از یک سو و سربرگرداندنِ اکثر آدم‌هایی که قبلن دوست‌اش بودند از سوی دیگر او را تنهای مطلق می‌کند. کووالی از آغاز به آرمان کمونیسم بدبین بود و به زعم او تفاوت چندانی با فاشیسم ندارد. دو روی یک سکه. او تا سالِ ۱۹۶۸ که رهبرِ اصلاح‌طلبِ چک، الکساندر دوبچک آزادی‌های سیاسی و مدنی اعطا کرده و بعد کشورش به دست تانک‌های شوروی تسخیر می‌شود در پراگ می‌ماند. مبارزه می‌کند و‌ گزارش دقیق و پرجزییاتی از آن روزهایی که تانک‌های روس آمدند تا جلوی میانه‌روی دوبچک را بگیرند می‌دهد. کووالی بعدها به ناچار به غرب می‌رود. پسرش که با مشقت بزرگ‌اش می‌کند در انگلستان معماری درجه اول می‌شود. خودش نیز در کار ترجمه و کتاب می‌ماند تا بعد سقوط کمونیسم در چه به رهبری واتسلاو هاوِل دوباره به وطن‌اش بازگشته و بعد دو دهه زنده‌گی در نود و یک ساله‌گی از دنیا می‌رود. کتاب او بعد انتشار در سال ۱۹۸۶ به سرعت موردتوجه قرار گرفته و در زبان‌های مختلف با نام‌های گوناگون درمی‌آید. او با نگاهی تحلیلی و به عنوان کسی که در ابتدا هرچند با کم‌میلی به حزب کمونیست پیوسته بود از زیستن تحت سیطره‌ی ایده‌ئولوژی می‌نویسد و این‌که انسان چه‌قدر در این سیستم‌ها تحقیر می‌شود. به زعم او مردم چک از سر ناامیدیِ بعد جنگ سراغ کمونیسم رفتند و بعد رهایی سخت شد. سخت...
دیدگاه ها (۱۶)

اول بار «نسترن‌های صورتی» را در سال‌های آخر دهه‌ی هفتاد خوان...

داستایفسکی فریاد می‌زند که فقط عشق می‌تواند رستگار کند. او ب...

تصویری شگفت، متناقض، دردآور، مطایبه‌آمیز و البته مملو از تنه...

نشانِ سرخِ دلیری... «حوضِ خون» خاطراتِ شصت و چهار زنِ اندیمش...

حجاب

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط