وقتی ماه کامل شد پارت۷

چرا آخه
۰بزار از اول برات توضیح می دم و فقط گوش کن
باشه
۰جیمین بعد از اینکه ۱۵سالش شد هروز خواب دختری رو میدید که خیلی خوشگل بود و تنها چیزی که به جیمین می گفت اونم این بود که من توی این جهان وجود دارم و هروز دارم بهت نزدیک میشم پس دنبالم بگرد جیمین دنبالش گشت کل جهان و دنبالش گشت ولی خبری از اون دختره نبود جیمین دیگه دست از گشتن برداشت و اونو فقط توی خواب هاش می دید و هرشب به عشق اون می خوابید ولی دختره هیج جا نبود
خوب این به من چه ربطی داره؟
۰چون تو اون دختره خوشگلی هستی که بردارم عاشقشه
اگه دنبال زن برای برادرتی نمی خاد این چرت و پرت ها و بگی
۰من چرت و پرت نمی گم آخه یکم دقت کن با اینهمه خدمتکار توی این خونه داریم آخه چرا باید یکی که اصن ماله یک عمارت دیگه هستش رو بخریم هوم؟
نمی دونم چی‌ بگم
۰من نمی گم که باید عاشق برادرم بشی و حق هم نداری دلشو بشکنی یا ازش دوری کنی
لطفاً بهم حق بده من نمی تونم عاشق کسی بشم که اصن با همدیگه حرف هم نمیزنیم
۰اینو هم یادت باشه جیمین از وقتی بچه بود تو کف تو هستش و کل جهان و به خاطر تو گشت و به نظرت و با وجود اینکه تو وجود نداشتی دلش رو به دختر دیگه ای نداد و حالا که روبه روش هستی چی؟
فکرامو می کنم
۰باش
رفتم سمت اتاقم که جیمین روی صندلی نشسته بود
اینجا چیکار می کنی
-امشب می خام اینجا بخوابم
پس من کجا بخوابم
-توی بغلم
مثل اینکه تو نمی‌فهمی یا خودتو می زنی به نفهمی
برای چی خودمو بزنم به نفهمی
من نمی خام اصن ببینمت
از روی صندلی بلند شد و آروم اومد طرفم
-مگه دست توعه
چی می گی
-تو نگام می کنی خوبم نگاه می کنی
برو گمشو
می خاستم برم بیرون که دستمو گرفت و چسپوند به دیوار توی چشماش عصبانیت رو میدیدم
ولم کن (با ترس)
-زبونت خیلی درازه ها
ب..ببخشید
-نه دیگه الان که منو اعصبانی کردی دیگه راهی نداری بیب
نمی دونم می خاد چیکار کنه ولی تنها کاری که می تونم بکنم فرار بود
از زیر دستش در رفتم و در و باز کردم و فرار کردم و دیدم کسی دنبالم نمیاد پس نفس راحتی کشیدم
-فرار کردن از دست من عاقبت خوبی نداره کوچولو