عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part109

تماس رو قطع کرد، حال خراب پرهام که این‌جا نبود؛ ولی قلبش همین‌جا بود و حال آنایی که ممکن بود هر لحظه افت کنه.
همه منتظرش بودن تا چشم‌هاش رو باز کنه، دوباره مثل قبل پیش بقیه، ادامه بده.
پرهام از طریق تماس با پزشک آنا داشت درمورد بیماریش می‌گفت، انگار یک حمله عصبی شدید بود و نیاز به وقت داشت و هیچی معلوم نبود که آیا امیدی است یا نه!
....
سه روز بعد...
«پرهام»

پاهام توان جلو رفتن نداشتن وسط سالن وایستاده بودم، تمام کار‌هام رو اون‌جا ناقص گذاشتم تا خودم پیش آنا باشم تا کمکش کنم حالش خوب باشه تا بتونم باز هم مثل قبل با هم حرف بزنم.
گان، دستکش و ماسکم رو پوشیدم؛ همراه با دکتر قربانی وارد اتاق شدیم، سردم شد من که خیلی از این بیمار‌ها داشتم هیچ‌وقت این‌طوری نمی‌شدم؛ فقط دو بار خودم رو توی چنین اتاقی باختم، یک‌بار که بار اولم بود و بیمار فوت کرد، بار دوم امروز بود که بهترین شخص زندگیم روی تخت بود و تمام دستگاه‌ها متصل بهش بودند، منی که سرروکارم این دستگاه بود؛ چرا امروز می‌ترسم ازشون؟! چرا دست‌هام کار نمی‌کردند؟! چرا هیچ توانی نداشتم؟! چرا خودم رو باخته بودم؟!
دکتر قربانی دید که جلوی در وایستادم و پاهام جلو نمیرن، اومد کنارم.
- سختته؟
آب دهنم رو به سختی قورت دادم، نفسم رو دادم بالا.
- میام.
با قدم های سست به آنا نزدیک شدم، جلوی شیشه که آرش و مامان نگاه می‌کردن رو با پرده پوشوندند، دکتر قربانی بالای سر آنا وایستاد.
- gcs روی شیشِ.
چشم‌هام رو بستم و به سختی باز کردم، بدنش شل و بی حرکت بود، فقط در تحریک شدید کمی واکنش نشون می‌داد؛ حالم خوب نبود از دیدنش توی این حال، از دیدنش که به کمک دستگاه می‌تونست تنفس کنه.
دکتر قربانی نگاهی بهم کرد:
- پرهام برو بیرون.
سرم رو تکون دادم، و با صدای که ترسیدن و بغض در آن بود گفتم:
- نه...

ادامه کامنت👇 👇 👇
دیدگاه ها (۳)

#عشق_باطعم_تلخ #part110چشم‌هام رو بستم دیگه کنترول اشک‌هام د...

#عشق_باطعم_تلخ #part111بعد رفتن بابا رفتم سمت آنا، کنارش نشس...

#عشق_باطعم_تلخ #part108تا خواستم وارد اتاقم شم آرش جلو در وا...

#عشق_باطعم_تلخ #part107تازه داشت همه چی خوب پیش می‌رفت؛ ولی ...

پارت : ۱۲

شوهر دو روزه پارت۸۳

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط