روز بعد کمی نان خریدم و غذای آن روز من همین نان شد پ

... روز بعد کمی نان خریدم و غذای آن روز من همین نان شد. پای درس
اساتید رفتم و توانستم چند استاد خوب پیدا کنم.
مشکل دیگر من این بود که هنوز به خوبی تسلط به زبان عربی نداشتم. باید
بیشتر تلاش میکردم تا این مشکلات را برطرف کنم.
چند روز کار من این بود که نان یا بیسکویت میخوردم و در کلاسهای
درس حاضر میشدم.
شبها را نیز در محوطه ی اطراف حرم میخوابیدم. حتی یک بار در یکی
از کوچه های نجف روی زمین خوابیدم!
سختیها و مشقّات خیلی به من فشار می آورد. اما زندگی در کنار مولا
بسیار لذتبخش بود.
کم کم پول من برای خرید نان هم تمام شد! حتی یک روز کمی نان
خشک پیدا کردم و داخل لیوان آب زدم و خوردم.
زندگی بیشتر به من فشار آورد. نمیدانستم چه کنم. تا اینکه یک بار وارد
حرم مولای متقیان شدم و گفتم:
آقا جان من برای تکمیل دین خودم به محضر شما آمدم، امیدوارم لیاقت
زندگی در کنار شما را داشته باشم. ان شاءالله آنطور که خودتان میدانید
مشکل من نیز برطرف شود.
مدتی نگذشت که با لطف خدا یکی از مسئولان سپاه بدر را، که از متولیان
یک مؤسسه ی اسلامی در نجف بود، دیدم....

#مشقات
#قسمت_دوم
#شهیدمحمدهادےذوالفقاری

#هدایت_تا_شهادت
#خاکیان_خدایی
دیدگاه ها (۱)

منتخبی از کتاب شریف اقبال‌الاعمال، مورد توصیه حضرت آیت‌الله...

هیچ کس شوخی بی‌جا نکند ، جز آن که مقداری از عقل خویش را از د...

یکی از مواقعی که میشه فهمید رفیقت، رفیق راه خداست، اینه که ب...

امـروز ڪسےگفتـ بہ مڹچِقَــدَر تنهــایے!گفتمش در پاسخ تڹ مڹ ...

#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹 𝑷𝒂𝒓𝒕 ¹⁶+خب.. من میرم گیم بزنم یونگی هومی گف...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

# رمان مافیایی نامجون: سایه‌های نقره‌ای## قسمت سوم: کتابخانه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط