اخر
دوسال بعد
از اتاق خانم دکتر رفتم بیرون
کوک: چیشد عزیزم؟
ا/ت: گفت که طبیعیه
کوک: تو چند روز سردرد و حالت تهوع داری عادیه پس چرا من نمیگیرم
ا/ت: بعدش میرم پیش یه دکتر دیگه الان بریم خونه میخوام استراحت کن
شب
کوک: من اومدم
ا/ت: اومدی؟
کوک: سلام
سوکو: سلام
سومی: سلام
کوک: خوش اومدین
ا/ت: عزیزم برو یه دوش بگیر لباستو عوض کن بیا پایین
کوک: باشه
ا/ت: مامان لونا مامانم کجاست؟
م.ک: تو اشپزخونست اونی
☆: جانم اجی
ا/ت:مامان من خیلی استرس دارم
☆: چرا فدات شم
ا/ت: چطور بگم سخته
پ.ک: عروسم نترس خیلی خوبه امشب خیلی از دوستاش اومدن به سوکو گفتم با یه نقشه بهش بگه
ا/ت: یعنی اینجا همه میدونن
☆: اره
کوک: خیلی خوش اومدین
یک ساعت بعد
سوکو: زن داداش بیا الان نوبت شماست
ا/ت: من نمیدونم واقعا
سومی: چیه؟ نگرانی فقط میخوایم نظر خودتون رو درباره هم بدونیم همین
ا/ت: باشه
سومی: من سوالا رو میپرسم خب سوال اول کی جذاب تره
کوک: جونگکوک
ا/ت:ا/ت
سومی: سوال دوم کی حساس تر یعنی زودتر گریه میکنه
ا/ت: جونگکوک
کوک: جونگکوک
سومی: سوال سوم کی زودتر پیشنهاد داد
کوک: ا/ت
ا/ت: ا/ت
.........
سومی: سوال نوزدهم کی داره یه چیزو مخفی میکنه
ا/ت: ا/ت
کوک: من که مخفی نمیکنم و نکردم ا/ت چیه؟
ا/ت: بعد میفهمی
سومی: سوال اخر کی داره بابا میشه
کوک: چی؟
ا/ت: کوک
کوک: به موقعش هم بابا میشم
ا/ت: وقتش کیه؟
کوک: نمیدونم دیگه
سوکو: چقدر نمیفهمی مگه تازه سومی نپرسید کی داره بابا میشه گفت جونگکوک بعد تو میگی به موقعش بابا میشم سومی نگفت قراره کی بابا بشی گفت الان بابا شده یکم فک کن
کوک: یعنی چی؟
سوکو: خیلی اسکولی
کوک: یعنی میشه ا/ت حامله باشه؟
سوکو: خب اره دیگه حالا فهمیدی؟
کوک: ا/ت سوکو راستمیگه
ا/ت: اره
کوک: ببینمت شوخی که نمیکنی؟ ا/ت با احساسات من بازی نکن تاحالا خیلی بهت گفتم
ا/ت: راستمیگم بچه هارو بخاطر همین دعوت کردم و امروز خانم دکتر بهم گفت
کوک: راستمیگی تو؟
ا/ت: اره
شروع کرد به اشک ریختن بعدش بغلم کرد
ا/ت: چرا گریه میکنی
کوک: بگو که دروغ نیست
ا/ت: دروغ نیست واقعیه
سوکو: داداش مبارکه
کوک: ممنون
یه نگاهی به جونگکوک کردم لبخند زیبایی میزد با اینکه اشک تو چشماش جمع بود
لبخند های واقعی خیلی خوبن بهترین حس دنیا هستن من تا چند سال پیش فک میکردم سرنوشتم با اه و گریه رقم خورده ولی فهمیدم میشه سرنوشت دروغی که باورش داشتم رو تغییر داد و اینکارو کردم و ادم های اشتباه از زندگیم پاک کردم پدر خودم به حبس ابد محکوم شد پدرجونگکوک هم اعدام شد و فهمیدم زندگی اصلی من بدون اونهاست زندگی که الان دارم خیلی خوبه شماهم سعی کنید ادم های اشتباه رو از زندگیتون پاک کنید
پایان
#فیک
از اتاق خانم دکتر رفتم بیرون
کوک: چیشد عزیزم؟
ا/ت: گفت که طبیعیه
کوک: تو چند روز سردرد و حالت تهوع داری عادیه پس چرا من نمیگیرم
ا/ت: بعدش میرم پیش یه دکتر دیگه الان بریم خونه میخوام استراحت کن
شب
کوک: من اومدم
ا/ت: اومدی؟
کوک: سلام
سوکو: سلام
سومی: سلام
کوک: خوش اومدین
ا/ت: عزیزم برو یه دوش بگیر لباستو عوض کن بیا پایین
کوک: باشه
ا/ت: مامان لونا مامانم کجاست؟
م.ک: تو اشپزخونست اونی
☆: جانم اجی
ا/ت:مامان من خیلی استرس دارم
☆: چرا فدات شم
ا/ت: چطور بگم سخته
پ.ک: عروسم نترس خیلی خوبه امشب خیلی از دوستاش اومدن به سوکو گفتم با یه نقشه بهش بگه
ا/ت: یعنی اینجا همه میدونن
☆: اره
کوک: خیلی خوش اومدین
یک ساعت بعد
سوکو: زن داداش بیا الان نوبت شماست
ا/ت: من نمیدونم واقعا
سومی: چیه؟ نگرانی فقط میخوایم نظر خودتون رو درباره هم بدونیم همین
ا/ت: باشه
سومی: من سوالا رو میپرسم خب سوال اول کی جذاب تره
کوک: جونگکوک
ا/ت:ا/ت
سومی: سوال دوم کی حساس تر یعنی زودتر گریه میکنه
ا/ت: جونگکوک
کوک: جونگکوک
سومی: سوال سوم کی زودتر پیشنهاد داد
کوک: ا/ت
ا/ت: ا/ت
.........
سومی: سوال نوزدهم کی داره یه چیزو مخفی میکنه
ا/ت: ا/ت
کوک: من که مخفی نمیکنم و نکردم ا/ت چیه؟
ا/ت: بعد میفهمی
سومی: سوال اخر کی داره بابا میشه
کوک: چی؟
ا/ت: کوک
کوک: به موقعش هم بابا میشم
ا/ت: وقتش کیه؟
کوک: نمیدونم دیگه
سوکو: چقدر نمیفهمی مگه تازه سومی نپرسید کی داره بابا میشه گفت جونگکوک بعد تو میگی به موقعش بابا میشم سومی نگفت قراره کی بابا بشی گفت الان بابا شده یکم فک کن
کوک: یعنی چی؟
سوکو: خیلی اسکولی
کوک: یعنی میشه ا/ت حامله باشه؟
سوکو: خب اره دیگه حالا فهمیدی؟
کوک: ا/ت سوکو راستمیگه
ا/ت: اره
کوک: ببینمت شوخی که نمیکنی؟ ا/ت با احساسات من بازی نکن تاحالا خیلی بهت گفتم
ا/ت: راستمیگم بچه هارو بخاطر همین دعوت کردم و امروز خانم دکتر بهم گفت
کوک: راستمیگی تو؟
ا/ت: اره
شروع کرد به اشک ریختن بعدش بغلم کرد
ا/ت: چرا گریه میکنی
کوک: بگو که دروغ نیست
ا/ت: دروغ نیست واقعیه
سوکو: داداش مبارکه
کوک: ممنون
یه نگاهی به جونگکوک کردم لبخند زیبایی میزد با اینکه اشک تو چشماش جمع بود
لبخند های واقعی خیلی خوبن بهترین حس دنیا هستن من تا چند سال پیش فک میکردم سرنوشتم با اه و گریه رقم خورده ولی فهمیدم میشه سرنوشت دروغی که باورش داشتم رو تغییر داد و اینکارو کردم و ادم های اشتباه از زندگیم پاک کردم پدر خودم به حبس ابد محکوم شد پدرجونگکوک هم اعدام شد و فهمیدم زندگی اصلی من بدون اونهاست زندگی که الان دارم خیلی خوبه شماهم سعی کنید ادم های اشتباه رو از زندگیتون پاک کنید
پایان
#فیک
- ۳۹.۶k
- ۰۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط