پارت ۲۲...

عشق ممنوعه...
ساعت ۱۱ شب :

تهیونگ : چی میگی کوک؟ مسخره بازی درنیار .

کوک : سخته باور کنی ولی باور کن.

تهیونگ : ولی دو ساله (با بغض)

کوک : تهیونگ ، آروم باش .

تهیونگ : تو از کجا فهمیدی ؟؟

کوک : اون روز که رفتیم شرکت ، منشی شوگا اون جیمینه از دستبندش که گمش کرده بود فهمیدم .
همون موقع اون دستبندی که تو دستم دیدی برای اون بود چون خورد زمین از دستش درآمده بود و امروز داشت دنبالش میگشت و دادم بهش .

تهیونگ : یعنی داری میگی جیمینم زندس! 🙂

کوک : اره .

تهیونگ : ولی آخه اون که دوست پسره شوگا بود . (با شَک)

کوک : خب اره .

تهیونگ : چی؟ ینی چی خب؟ من باید برم با جیمین حرف بزنم .

کوک : تهیونگ امروز نه .

تهیونگ : کوک تو میدونی من چقدر عذاب کشیدم ؟ مشکلش چیه ها؟ اونم حتما ما رو نشناخته که خودشو معرفی نکرده . من اون شوگای .... رو میشناسم اون مجبورش کرده خودت هم میدونی که جیمین رو دزدیده!

کوک : خب اره ، میدونم ولی ...!

تهیونگ : هیچی برام مهم نیست .

سوییچو برداشتم و رفتم سمت شرکت درسته شب بود ولی تنها آدرسی که داشتم همون بود کوک هم سریع سوار شد و رفتیم .

کوک : حس خوبی نداشتم تهیونگ از خوشحالی میخواست پرواز کنه و از یه طرف هم استرس داشت . اگه جیمین واقعا ما رو دوست نداشته باشه چی ؟

شوگا : چی گفتی؟
_ قربان امروز تولدشون بود .
شوگا : میمردی زود تر بگی ؟
_ شرمنده سرتون شلوغه بود.
شوگا : همین الان کافه ای که کنار شرکته رو رزرو می‌کنی .
_ چشم .
شوگا :
امروز تولدش بود به یکی از خدمتکاران گفتم بره کافه ای که کنار شرکته رو رزرو کنه که سوپرایزش کنیم من از این کارا خوشم نمیاد ولی خب....

سوجی : از یه طرف به فاکش میدی و میزنیش از یه طرف براش تولد میگیری !😑

شوگا : برام مهم نیست که به فاکش میدم با هرچی فقط امروز یکم براش بد بود همین .

سوجی : آها .

جیمین : از خواب بیدار شدم رفتم تو دفتر دیدم شوگا لباسشو عوض کرده و ...

لباس اعضا رو تو پارت بعد میزارم
دیدگاه ها (۰)

ادامه پارت ۲۲...

پارت ۲۳...

پارت ۲۱...

پارت ۲۰...

قسمت ۶

جیهوپ : مگه چیه؟(تعجب)کوک:🖕 (رو به تهیونگ)نامجون : وا بی فره...

قسمت ۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط