هیچوقت نتوانستم حال و فکر آدم هایی را که یک بار پا به زن

هیچوقت نتوانستم حال و فکر آدم هایی را که یک بارِ پا به زندگی ات می گذارند را درک کنم ،
همان هایی که یک حال خوب با خود دارند
توجه میکنند ، مهربانند ،
به تو انرژی میدهند .
میتوانند تو را بفهمند،
حالت را درک کنند ،
به حرف هایت گوش کنند و آرامت کنند .
تا می آیی عادت کنی به بودنشان
تا دل میدهی به ماندنشان ،
میروند .
بدون هیچ اتفاق خاصی میروند به همین سادگی ...
حال آنکه هیچ یادشان نمی آید در آن روزها و شب ها چه ها گفتند ،
میروند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند ،
هیچوقت حال و فکر این آدم ها را درک نکردم ...
بنا به ماندن اگر دارید بمانید ،
اگر نه که نیایید ، حرفی نزنید ،
شاید
هنوز نمی دانید که آدم برای
" دل کندن " گاهی
جان میکَند
دیدگاه ها (۱)

برایش نوشتم و نوشتم و نوشتمخواستم که بماندخواستم که بسازدتما...

بایدباور کرد که خیلی چیزها در زندگی 'نمیشود' و 'نمیشود' های ...

شاید فاصله بینِ مان فرسخ ها باشدشاید دست هایمان هیچگاه هم دی...

خدایادر این شبدلهای دوستانم راسرشار از نور و شادی کنو آنچه ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط