رمان خانواده پارت سیوسه
رمان خانواده پارت سیوسه
شخصیت ها : ا/ت (مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
مثل اینکه کلا فراموش کرده بود و من نمیتونستم بی خیالش بشم و روزای اخر سال بو و من دیگه واقعا نمیدونستم چیکار کنم و رفتم پیش سوزی و
گفتم : مثل اینکه کلا اون شبو فراموش کردی ؟
سوزی : کدوم شب ؟
اون وو : واقعا یادت نمیاد یا خودتو زدی به اون راه ؟
سوزی
چی میگه این منظورش از اون شب چیه
راوی
این سوزی اشغال واقعا یادش رفته
سوزی : چی میگی تو حالت خوبه ؟
مین هو اومد و
مین هو : سوزی چی شده؟
سوزی : اون وو داره ازم سوالای عجیب غریب میپرسه
اون وو : هع.....میخوای همه چی رو به دوس پسرت بگم ؟
مین هو : چی رو میخوای بگی؟
سوزی : اوپا ولش کن نمیفهمه داره چی میگه بیا بریم
و مین هو و سوزی رفتن و کوک و بین میان پیش اون وو و
کوک: ایکاش همون روز میزاشتی من دهن این حرومی ها رو سرویس کنم
بین : راس میگه دیگه این همه مدت صب کردی الان به روش میاری؟
اون وو : معلوم نیست این دختر تا الان با چند نفر خوابیده که الان منو یادش نیست
کوک : ولشکن این همه دختر برات جون میدن انوقت تو گیر دادی به سوزی
بین : (اروم دم گوش کوک ) دهنتو ببند الان حالشو بد میکنی
کوک : (اروم) چرا ؟
اون وو : خب .....اخه........( از اینجا به بعد گریش میگیره ) من سوزی رو دوس دارم
کوک : چیشد اروم باش ببخشید
بین : نمیشد دهنتو ببندی ؟
کوک : حالا چیکار کنم قلط کردم باشه
اون وو: به تو ربطی نداره که تو میگی ببخشید ( گریه )
بین میره براش اب بیاره
بین : بیا اب بخور
اون وو : نمیخورم ( اشکاشو پاک میکنه و از اعصبی بودن دندوناشو به هم فشار میده توری که استخون فکش زده بود بیرون)
کوک : بیا بریم سر کلاس روزای اخر مدرست دیگه خوشحال باش باشه ؟
اون وو بهش توجهی نمیکنه و میره کوک به بین میگه
کوک : چرا به من بی توجهی میکنه ؟
بین : واکن بزار تنها باشه شاید حالش خوب شه
بعد چند ثانیه کوک به بین نگاه میکنه و
کوک : نکنه ....... کاری دسته خودش بده ؟
بین با تعجب به کوک نگاه میکنه و هردوشن میترسن و از ترس میدوعن دنبال اون وو تو حیاط نبو پشت مدرسه نبود تو ابدار خونه یا کافه تریا نبود تو کلاس و سالن نبود و فقط یه جا دیگه مونده بود.......... پشت بوم.........
ادامه این پارتو تو کامنت ها میزارم کلش جا نمیگیره
شخصیت ها : ا/ت (مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
مثل اینکه کلا فراموش کرده بود و من نمیتونستم بی خیالش بشم و روزای اخر سال بو و من دیگه واقعا نمیدونستم چیکار کنم و رفتم پیش سوزی و
گفتم : مثل اینکه کلا اون شبو فراموش کردی ؟
سوزی : کدوم شب ؟
اون وو : واقعا یادت نمیاد یا خودتو زدی به اون راه ؟
سوزی
چی میگه این منظورش از اون شب چیه
راوی
این سوزی اشغال واقعا یادش رفته
سوزی : چی میگی تو حالت خوبه ؟
مین هو اومد و
مین هو : سوزی چی شده؟
سوزی : اون وو داره ازم سوالای عجیب غریب میپرسه
اون وو : هع.....میخوای همه چی رو به دوس پسرت بگم ؟
مین هو : چی رو میخوای بگی؟
سوزی : اوپا ولش کن نمیفهمه داره چی میگه بیا بریم
و مین هو و سوزی رفتن و کوک و بین میان پیش اون وو و
کوک: ایکاش همون روز میزاشتی من دهن این حرومی ها رو سرویس کنم
بین : راس میگه دیگه این همه مدت صب کردی الان به روش میاری؟
اون وو : معلوم نیست این دختر تا الان با چند نفر خوابیده که الان منو یادش نیست
کوک : ولشکن این همه دختر برات جون میدن انوقت تو گیر دادی به سوزی
بین : (اروم دم گوش کوک ) دهنتو ببند الان حالشو بد میکنی
کوک : (اروم) چرا ؟
اون وو : خب .....اخه........( از اینجا به بعد گریش میگیره ) من سوزی رو دوس دارم
کوک : چیشد اروم باش ببخشید
بین : نمیشد دهنتو ببندی ؟
کوک : حالا چیکار کنم قلط کردم باشه
اون وو: به تو ربطی نداره که تو میگی ببخشید ( گریه )
بین میره براش اب بیاره
بین : بیا اب بخور
اون وو : نمیخورم ( اشکاشو پاک میکنه و از اعصبی بودن دندوناشو به هم فشار میده توری که استخون فکش زده بود بیرون)
کوک : بیا بریم سر کلاس روزای اخر مدرست دیگه خوشحال باش باشه ؟
اون وو بهش توجهی نمیکنه و میره کوک به بین میگه
کوک : چرا به من بی توجهی میکنه ؟
بین : واکن بزار تنها باشه شاید حالش خوب شه
بعد چند ثانیه کوک به بین نگاه میکنه و
کوک : نکنه ....... کاری دسته خودش بده ؟
بین با تعجب به کوک نگاه میکنه و هردوشن میترسن و از ترس میدوعن دنبال اون وو تو حیاط نبو پشت مدرسه نبود تو ابدار خونه یا کافه تریا نبود تو کلاس و سالن نبود و فقط یه جا دیگه مونده بود.......... پشت بوم.........
ادامه این پارتو تو کامنت ها میزارم کلش جا نمیگیره
- ۶.۷k
- ۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط