مرا

مرا
به خودم باز گردان
من از خود گریخته ام
دلم برای تو
تنگ است
و
برای آن شبِ قشنگی که برایت
شعر نوشتم
و در ذهنِ کوچکِ ستاره ای
پنهانت کردم
مرا به خودم باز گردان
که در مرزِ چشمهایت
مانده ام
و تا صبح
خواب به چشمهای عاشقم
حرام شده

بیا و مرا
به خودم باز گردان
که در تو
گم شده ام.
دیدگاه ها (۱)

با دستهایم چه کنمبا اندیشه هایم چه کنمکاش نمانده بودم....رفت...

به وسعتِ انتظاربه تلخی ی اندوهروزها به سکوتِ چشمهایت فکر کرد...

همه جا از عشق خالی ستاما مندر کوچه های خالی از عشقعشق رافریا...

قول داده بودیکه عاشق بمانیتو رفتی....اما منهنوز همین جامیانِ...

🌿 بخش چهل‌ونهم — گفت‌وگو با نور (۲) 🌿سال‌ها عبادت کردم، دعا ...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط