ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۷۷
هيچي.. يعني حتي بود. اصلا دلش برام تنگ نشده؟
اگه يك هزار من دلتنگ بود تا الان هزار بار زنگ زده
اما فقط امیدوارم حالش خوب باشه.. من زنگ زدن نمیخوام.. فقط سالم باشه..دنفس عمیقی کشیدم و رفتم خونه
روز کسل کننده مو با تمرين طراحي تموم کردم و به زور شام خوردم و رفتم سمت اتاقم..داما نیمه راه چرخیدم و گرفته به اتاق جیمز نگاه کردم..
رفتم سمت اتاقش.. ملافه تختش مرتب بود و لب تابشم روي ميز نبود و انگار برده بودش پشت میز اتاقش نشستم و دل گرفته کمدهاي میزش رو
کشیدم. هر سه قفل بودن.. به دور و برم نگاه کردم
چندتا برگه مچاله شده تو سطل زباله اش بود.
اروم رفتم جلو و بازشون کردم
تو همشون یه خط یا نیم خط نوشته شده بود و بعد خيلي شدید و پررنگ خط خورده بود و پاره و مچاله شده بود..
اینا چك نويس هاي همون نامه مواظب باشن؟
اشفته پرتشون کردم تو سطل و بلند شدم عصبي و تند تند شروع کردم به گشتن اتاقش. باید یه نشونه لعنتی پیدا میکردم که بفهمم کجاست و
میخواد.. اه..
اه.. همه کمداش قفل بود. با خشم رفتم سراغ کتابخونه اش..
اشفته کتاباشو برمیداشتم و ورق میزدم و پشتشون رو
میکردم لعنتي هيچي نبود..
یه کتاب دیگه برداشتم که چیزی از داخلش افتاد زمين.. متعجب خم شدم و برش داشتم یه عکس بود.. اخ خدااا..
با ذوق لبامو جمع کردم یه عکس ٤نفره بود. نگاه
ودیه زن با موهاي صاف شده و چتري با كت و دامن شيك مرتب ابي خيلي سنگین و موقر روي صندلي نشسته بود و تا بچه جلوی پاهاش
یه دختر بور بزرگتر که شباهت زيادي به زن توي عکس
داشت و دوتا پسر مو مشكي
که با اولین نگاه به چشماي ابي خوش رنگ پسر کوچولوي وسطي که دندوناش یکی در میون ریخته بود تشخصیش
دادم..جيمین با بغض لبخند زدم اخ. وروجك شيرينم
گمانم اینجاه یا ٦ سالش بود. خوش خنده و بي دندون
با همین چشمای خوش رنگ اونا دوتا هم احتمالاً جنت و جوزف
هر سه شاد و خندون با بغض و دلتنگي خيلي شديدي عکسو به سینه ام فشردم.. اخ.. كجايي؟
نفسم رو پردرد و سنگین بیرون دادم و باز به عکس نگاه
کردم تو منظره پشت سرشون ساختمون خيلي بزرگي قرار داشت.
کجاست اینجا؟ تا حالا ندیدمش..
کتاب رو سرجاش گذاشتم.. اما عکس رو نه.
( فصل سوم ) پارت ۴۷۷
هيچي.. يعني حتي بود. اصلا دلش برام تنگ نشده؟
اگه يك هزار من دلتنگ بود تا الان هزار بار زنگ زده
اما فقط امیدوارم حالش خوب باشه.. من زنگ زدن نمیخوام.. فقط سالم باشه..دنفس عمیقی کشیدم و رفتم خونه
روز کسل کننده مو با تمرين طراحي تموم کردم و به زور شام خوردم و رفتم سمت اتاقم..داما نیمه راه چرخیدم و گرفته به اتاق جیمز نگاه کردم..
رفتم سمت اتاقش.. ملافه تختش مرتب بود و لب تابشم روي ميز نبود و انگار برده بودش پشت میز اتاقش نشستم و دل گرفته کمدهاي میزش رو
کشیدم. هر سه قفل بودن.. به دور و برم نگاه کردم
چندتا برگه مچاله شده تو سطل زباله اش بود.
اروم رفتم جلو و بازشون کردم
تو همشون یه خط یا نیم خط نوشته شده بود و بعد خيلي شدید و پررنگ خط خورده بود و پاره و مچاله شده بود..
اینا چك نويس هاي همون نامه مواظب باشن؟
اشفته پرتشون کردم تو سطل و بلند شدم عصبي و تند تند شروع کردم به گشتن اتاقش. باید یه نشونه لعنتی پیدا میکردم که بفهمم کجاست و
میخواد.. اه..
اه.. همه کمداش قفل بود. با خشم رفتم سراغ کتابخونه اش..
اشفته کتاباشو برمیداشتم و ورق میزدم و پشتشون رو
میکردم لعنتي هيچي نبود..
یه کتاب دیگه برداشتم که چیزی از داخلش افتاد زمين.. متعجب خم شدم و برش داشتم یه عکس بود.. اخ خدااا..
با ذوق لبامو جمع کردم یه عکس ٤نفره بود. نگاه
ودیه زن با موهاي صاف شده و چتري با كت و دامن شيك مرتب ابي خيلي سنگین و موقر روي صندلي نشسته بود و تا بچه جلوی پاهاش
یه دختر بور بزرگتر که شباهت زيادي به زن توي عکس
داشت و دوتا پسر مو مشكي
که با اولین نگاه به چشماي ابي خوش رنگ پسر کوچولوي وسطي که دندوناش یکی در میون ریخته بود تشخصیش
دادم..جيمین با بغض لبخند زدم اخ. وروجك شيرينم
گمانم اینجاه یا ٦ سالش بود. خوش خنده و بي دندون
با همین چشمای خوش رنگ اونا دوتا هم احتمالاً جنت و جوزف
هر سه شاد و خندون با بغض و دلتنگي خيلي شديدي عکسو به سینه ام فشردم.. اخ.. كجايي؟
نفسم رو پردرد و سنگین بیرون دادم و باز به عکس نگاه
کردم تو منظره پشت سرشون ساختمون خيلي بزرگي قرار داشت.
کجاست اینجا؟ تا حالا ندیدمش..
کتاب رو سرجاش گذاشتم.. اما عکس رو نه.
- ۴.۵k
- ۲۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط