روزو شب کارش شده بود قدم زدنو زل زدن به درو دیوارای شهرن
روزو شب کارش شده بود قدم زدنو زل زدن به درو دیوارای شهر،نه حرفی نه گِله ای نه گپ و گفتی،فقط خیره نگاه میکردو سیگار میکشید رفتم کنارش نشستم گفتم حاجی خسته نشدی انقد دیوارا رو نگاه کردی؟ شک ندارم جای اجراشم دیگه حفظ شدی،خسته نگام کرد و باز شروع کرد به پُک زدنِ سیگار بهمن توی دستش،دودشو فوت نکرده بود که روبم کردو گفت دیوارا آدمو بهتر میفهمن،نگاش کردمو گفتم عه حاجی ینی ما نفهمیم دیگه؟ دود سیگارشو فوت کرد و زل زد تو چشام و گفت نه نمیگم نفهمید ولی خودت یه نگاه بنداز،این دیوارا صب تا شب نشستن یه گوشه و کارای بقیه رو نگاه کردن،این بدبختام مثل ما انقدر دیدنو دیدن که دیگه نای حرف زدن براشون نمومنده،تنها فرقشونم با من اینه که سیگار دستشون نمیگیرن ابروهامو دادم بالاو پرسیدم ینی چون شبیه همین بهتر میفهمنت؟ سرشو تکون داد و باز سیگارشو کشید من که نفهمیدم چیه رفتارای آدما باعث ساکت شدن میشه،ولی شما فهمیدین به منم بگین.
#real_madrid
#real_madrid
- ۵.۰k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط