گاهی کسی را انقدر از اعماق قلب و آنقدر صمیمانه دوست داری
گاهی کسی را انقدر از اعماق قلب و آنقدر صمیمانه دوست داری که دلت می خواهد هر چه را که در موردش می شنوی دروغی محض باشد. آرزو می کنی هر کسی غیر او دروغ گویی بزرگ یاخیانت کاری پلید باشد که دشنه به دست در کمین قلب تو نشسته است تا در لحظه ای مناسب مرگ زیباترین رویاهایت را با دستهای بخیل خودش تدارک ببیند.آرزو می کنی در خاطر هیچکس جایی نداشته باشی ،هیچکس دوستت نداشته باشد، هیچکس تو را نفهمد، هیچکس تو را نخواهد، هیچکس غیر او. . .
و ناگهان یک روز دلگیر و غمباربناچار می پذیری کسی که چنان بیتابانه دوستش داشتی، کسی که به خاطرش هیچکس دیگری را نمی فهمیدی،نمی دیدی، نمی خواستی و در خاطر نمی نشاندی، دشنه به دست ، در کمین قلب ِ بی طاقت تو، در کمین کشتن زیباترین رویاهای تو نشسته است.
.
آن روزفرزندم! به خانه ام بیا و در آغوش مادری غریب که همگان دیوانه اش می پنداشتند، از درد بی مهری قلبها سیرگریه کن ...
و ناگهان یک روز دلگیر و غمباربناچار می پذیری کسی که چنان بیتابانه دوستش داشتی، کسی که به خاطرش هیچکس دیگری را نمی فهمیدی،نمی دیدی، نمی خواستی و در خاطر نمی نشاندی، دشنه به دست ، در کمین قلب ِ بی طاقت تو، در کمین کشتن زیباترین رویاهای تو نشسته است.
.
آن روزفرزندم! به خانه ام بیا و در آغوش مادری غریب که همگان دیوانه اش می پنداشتند، از درد بی مهری قلبها سیرگریه کن ...
- ۷۳۹
- ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط