حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت

حکایت من حکایت کسی است: که عاشق دریا بود! اما قایق نداشت! دلباخته سفر بود! اما همسفر نداشت! حکایت کسی بود که زجر کشید! اما زجه نزد! زخم داشت اما ننالید! گریه کرد، اما اشک نریخت! حکایت من حکایت کسی بود که پراز فریاد بود اما سکوت کرد...!!!
دیدگاه ها (۱)

عشـــــق مثل آب میـــمونہ کہ میتونــے توے دســــتت قایــــمش...

مَــــــــــ♡ـــــــــن

برای دیدن زیبایی، نیازی به بینایی نیست..خیلی چیزها را میشود ...

سلام ضامن آهو....ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡﺩﺳﺖ ﻣــﻦ ...

زخم کهنه پارت ۴۳ و نگاهش کرد. دخترک داشت شونهش رو ناز میکرد ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟒𝟏ات دیگه طاقت نیاورد. صداش لر...

زخم کهنه پارت ۳۹ نمیتونم راهشو ادامه بدم. پس از نظر اون خوب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط