سناریوی طنز عاشقانه روز قدردانی
سناریوی طنز عاشقانه: «روز قدردانی»
(Dazai × Chuuya + حسادت + کلکل + بامزه)
در روز قدردانی از همکاران، چویا تصمیم میگیرد برخلاف همیشه کمی مهربانتر باشد.
(همه شوکه میشن، طبیعتاً.)
🟦 صحنه اول: هدیهٔ مرموز
چویا وارد دفتر میشود و یک پاکت کوچک روی میزش میبیند.
وقتی بازش میکند، یک کوپن ماساژ VIP میبیند که با دستخط خوشگل نوشته شده:
«برای تمام زحماتت.
از طرف یک نفر که همیشه حواسش بهت هست.»
طبعاً دازای در جا یخ میزند.
دازای:
「…چویا. این… از کی گرفتی؟ 😐」
چویا (بیخبر):
「نمیدونم. شاید یکی از زیردستها. مگه مهمه؟」
چویا همینطور که کوپن را نگاه میکند، لبخند ریزی میزند.
و همین برای دازای کافیست تا وارد مد غیرتی خشن اما خجالتی شود.
🟥 صحنه دوم: دازای در نقش پلیس عاشق
دازای یک قدم به چویا نزدیک میشود.
دازای:
「چویا.
این لبخندت… برای کی بود؟ 😑」
چویا:
「آره خب، خوشم اومد. کی بدش میاد ماساژ فوری بگیره؟」
دازای (با صدای خشک):
「آها. خیلی هم خوبه.
حتماً این یه نفر هم با دیدن تو لذت کامل برده، هاه؟🙂」
چویا گیج میشود.
چویا:
「تو چرا داری اینطوری حرف میزنی؟」
دازای:
「چون وایبِ 'یه نفر داره با شریک زندگی من لاس میزنه' خیلی قشنگ تو صورتم خورد الان。」
اینجای داستان کل دفتر به دود تبدیل میشود.
🟡 صحنه سوم: «هیچکس چویا رو ماساژ نمیده جز من!»
چویا که از خجالت قرمز شده، سعی میکنه بحث رو منحرف کنه.
چویا:
「شریک زندگی چیه دیگه؟! بیشع—」
دازای ناگهان کوپن را از دستش میقاپد.
دازای:
「با اجازه. این مصادره شد.
چویا رو هیچکس دست نمیزنه، مگر اینکه من باشم!」
چویا:
「هااااااااا؟؟؟!!! 🤯」
🟩 صحنه چهارم: ماساژِ فجایعِ رمانتیک
دازای چویا را هل میدهد روی صندلی.
دازای:
「همینجا بشین.
ماساژ شخصیِ انحصاریِ دازای اوسامو شروع میشه。」
چویا:
「تو بلدی ماساژ بدی؟!」
دازای:
「نه. ولی به هر حال بهتره از این که کسی غیر من بهت دست بزنه 😌」
و بعد از سه ثانیه:
چویا:
「آآآآآآخ—!! دازای اون استخونه نه عضله—!! 😫」
دازای:
「اوه، ببخشید. شاید باید نزدیکتر بشینم تا کنترل بهتری داشته باشم… مثلاً اینطوری.」
(دستهاش رو دور کمر چویا حلقه میکنه)
چویا (قرمزِ کامل):
「تو این کارو از قصد میکنی؟!! 😖🔥」
دازای:
「البته.
تو متعلق به منی، کوچولوی منفجرشوندهٔ من 😘」
(Dazai × Chuuya + حسادت + کلکل + بامزه)
در روز قدردانی از همکاران، چویا تصمیم میگیرد برخلاف همیشه کمی مهربانتر باشد.
(همه شوکه میشن، طبیعتاً.)
🟦 صحنه اول: هدیهٔ مرموز
چویا وارد دفتر میشود و یک پاکت کوچک روی میزش میبیند.
وقتی بازش میکند، یک کوپن ماساژ VIP میبیند که با دستخط خوشگل نوشته شده:
«برای تمام زحماتت.
از طرف یک نفر که همیشه حواسش بهت هست.»
طبعاً دازای در جا یخ میزند.
دازای:
「…چویا. این… از کی گرفتی؟ 😐」
چویا (بیخبر):
「نمیدونم. شاید یکی از زیردستها. مگه مهمه؟」
چویا همینطور که کوپن را نگاه میکند، لبخند ریزی میزند.
و همین برای دازای کافیست تا وارد مد غیرتی خشن اما خجالتی شود.
🟥 صحنه دوم: دازای در نقش پلیس عاشق
دازای یک قدم به چویا نزدیک میشود.
دازای:
「چویا.
این لبخندت… برای کی بود؟ 😑」
چویا:
「آره خب، خوشم اومد. کی بدش میاد ماساژ فوری بگیره؟」
دازای (با صدای خشک):
「آها. خیلی هم خوبه.
حتماً این یه نفر هم با دیدن تو لذت کامل برده، هاه؟🙂」
چویا گیج میشود.
چویا:
「تو چرا داری اینطوری حرف میزنی؟」
دازای:
「چون وایبِ 'یه نفر داره با شریک زندگی من لاس میزنه' خیلی قشنگ تو صورتم خورد الان。」
اینجای داستان کل دفتر به دود تبدیل میشود.
🟡 صحنه سوم: «هیچکس چویا رو ماساژ نمیده جز من!»
چویا که از خجالت قرمز شده، سعی میکنه بحث رو منحرف کنه.
چویا:
「شریک زندگی چیه دیگه؟! بیشع—」
دازای ناگهان کوپن را از دستش میقاپد.
دازای:
「با اجازه. این مصادره شد.
چویا رو هیچکس دست نمیزنه، مگر اینکه من باشم!」
چویا:
「هااااااااا؟؟؟!!! 🤯」
🟩 صحنه چهارم: ماساژِ فجایعِ رمانتیک
دازای چویا را هل میدهد روی صندلی.
دازای:
「همینجا بشین.
ماساژ شخصیِ انحصاریِ دازای اوسامو شروع میشه。」
چویا:
「تو بلدی ماساژ بدی؟!」
دازای:
「نه. ولی به هر حال بهتره از این که کسی غیر من بهت دست بزنه 😌」
و بعد از سه ثانیه:
چویا:
「آآآآآآخ—!! دازای اون استخونه نه عضله—!! 😫」
دازای:
「اوه، ببخشید. شاید باید نزدیکتر بشینم تا کنترل بهتری داشته باشم… مثلاً اینطوری.」
(دستهاش رو دور کمر چویا حلقه میکنه)
چویا (قرمزِ کامل):
「تو این کارو از قصد میکنی؟!! 😖🔥」
دازای:
「البته.
تو متعلق به منی، کوچولوی منفجرشوندهٔ من 😘」
- ۳۶۸
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط