من

من ...
روز خویش را ...
با آفتاب ِ روی تو ...
کز مشرق ِ خیال دمیده است ،
آغاز می کنم !!
من
با تو می نویسم و می خوانم ؛
من
با تو راه می روم و حرف می زنم ؛
وز شوق ِ این محال
که دستم به دست توست ،
من
جای راه رفتن ...
پرواز می کنم.....!!

فریدون مشیری

┄┉❈ 🌸
🌸 ❈┉┄
دیدگاه ها (۱)

ﺧﻨﺪﻩ ﯼ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺖ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺳﺎﺯ ﺍﺳﺖ، ﺑﺨﻨﺪﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ ﺑﺎ ﻧﻤﮏ ﺧﻨﺪﻩ ﭼﻪ ﻧﺎﺯ...

🍃 ﺩﻟﺘﻨـڪَی ! ﺣﺲِ🍃 ﻧﺒﻮﺩڹ ڪﺴﯽﺳﺖ🍃 ڪھ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﺕ🍃 ﯾـڪبـﺎﺭﻩ ، ﺗﻤﻨ...

خداوند ... معشوق نیست...او خود عشق ست !ﺩﻭ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﯿﺰ...

🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 💕 ✨ یادمون باشه در املای زندگی💕 💕 همیشه برای «محبـ...

از تو سکوت مانده و از من، صدای توچیزی بگو که من بنویسم به جا...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط