MaahBanafsham

#Maah_Banafsham

#part128

کلا از محشاد و نیکا خوشم اومده بود،خیلی دخترای خوب و عاقلی بودن
تو همین فکرا بودم که دیدم دیانا داره به محراب تکس میده

+سلام چطوری

بعد پنج دقیقه یا کمتر جواب داد

=سلام دیا قربونت تو چطوری
+فداتشم،محراب
=جونم
+فردا شب میری مهمونی؟!
=نه
+چرا
=حال ندارم
+اها چون محشادم نمیرفت گفتم فرداشب بیاد اینجا
+تو نمیای اینجا؟!
=چرا چرا فقط ساعت بده
+هر وقت دوستداشتی بیا،اصلا با ارسلان بعد شرکت بیا
=باشه عزیزم
+پس منتظرم
=فداتشم
+مراقب خودت باش
=توهم همینطور

و بعد از صفحه چتش با محراب اومد بیرون
تا تهش فکرشو خوندم
و با لبخند زل زدم بهش و گفتم

_ای شیطون بلا

خندید که یهو از جاش پرید
‌+ارسلانننن

_جونم،چیشد یهو

+فردا دانشگاه دارممممم

_ارع،ولی کلاسات زیاد مهم نیست،نمیخاد بری استراحت کن

+نیوفتم این ترمو

_تو زن ارسلان کاشی کسی جرات نداره نگاه چپ بهت بندازه چه برسه این ترم بندازتت

+وویو
دیدگاه ها (۰)

#Maah_Banafsham ‌#part129‌_اروم شدی‌+اوهوم‌_خوابت نمیاد‌+نه‌...

#Maah_Banafsham ‌#part130‌≈واقعیتش،میخاستم بپرسم چرا خانم ای...

#Maah_Banafsham ‌#part127‌+بوست کنم چی؟!‌_اوم ‌دیانا یکم بلن...

#Maah_Banafsham ‌#part126‌+خیلی دوستدارم ارسلان‌چیزی نگفتم ف...

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

من و ملاقات با BTSpart «1۰»فردا صبح که چشمامو باز کردم دیدم ...

زندگی با خنده ( نقشه)سارا: نقشت چیه؟نگار: باید بزاریم جیمین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط