روژ حلبچه ای

ترجمه‌ی شعرهایی از بانو روژ حلبچه‌ای



(۱)
هر گاه که باران،
آسمان چشمانم را در بر می‌گیرد.
آن، تکه ابر،
اندوهی‌ست
که برای مادرم می‌بارد و بعدها برای تو!


(۲)
ماه کودکی‌ست،
که در کوچه پس کوچه‌های آسمان بازی نمی‌کند....
در باغچه‌هایش، عطر هیچ گلی را نمی‌دزدد...
در حیاطش، توپ بازی نمی‌کند...
ماه معدنی‌ست پر از کودک و کتاب
که نگاه‌های من و تو را به خود خیره می‌کند و
گوشش به نجوای گذار آب است و
به شوق و ذوق به قدم زدن‌های جویبار می‌نگرد.


(۳)
گاهی اوقات ماه بر زمین می‌افتد و می‌شکند،
از تکه‌هایش سایه زاییده می‌شود و
من تکه‌ای از آن را گردنبند می‌سازم
تو نیز،
تکه‌ای از ماه را
مبدل به کلاه و کراوات می‌کنی.



شعر: #روژ_حلبچه‌ای
ترجمه: #زانا_کوردستانی
دیدگاه ها (۰)

غلام محمد محمدی

حسن راشدی

سلام محمد

سلام محمد

ماسه ها قهوه ای رنگ به دخترک احساسی فراتر از ارامش میبخشیدند...

🍁🧡#پاییز‌بهاریست‌ک‌عاشق‌شده‌است🧡🍁.به #ملاقاتم بیا باسبدی ازش...

چقدر جنگلا خوسی، ملت واسی خستا نبوسی، می جان جاناناترا گوما ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط