در رثای انسانی که منم

#در رثای انسانی که منم...
سرسام ناتمامی تو
در مغز خون من
چونان زالوئی چسبیده و سمج
که برجدار گنداب زندگیم
چرک و خونابه می نوشد
و دردی بی التیام و همیشه را
در من ریشه ای پای در استخوان فرو کرده
عشق !
مهتابی که در کویر می تابد
رویای مرا هزار چندان می کند
و درخیال
با تو می آمیزم .
بی عشق تو
انگاری در یخبندان قطب کائناتم
که دندانها
و جمجمه ی روح مرا
فلز می کند .
و نیز آتشی که
پوست سیاه ترین
استوانشین شهر مرا
تندیسی از خاکستر می سازد .
گلباد ملایمی که در خنکای بحران بلوغ سوزان من
می وزد.
و تازیانه بیدادگرانی که
بر گرده انسانیت
فرود می آید
به گاهی که ما همگان دعوی حقیقت داشتیم .
حقیقت شیرین پیوند ما
ناخوشگواری جوخه آتش
که در جدال چندین و چند
نا انسان بد اندیش
در بن بستی از جنون
به مرگستانی از خون بدل می شد
اما تو را
بانوی من !
بی که هرگز ببینمت
از بسیاری خواستنت
و در خارستان هجرت تو
در خود خواهم گریست
تا تو را به گلوگاه خویش
فرا خوانم.
و خود را بر حنجره ی تو
به بوسه هایی بیشماره
دعوت کنم
و ما در میان رگباری از عطر و آه و بوسه
در زهدان عشق نطفه می بندیم .
در ساحت غزلهای صدگانه ی “نرودا”
من هذیانی پوچ و بی معنا را
نشخوار میکنم
و کلامی بایسته
نمی توانم گفت
تو مادر من
خواهر همخون دل من
و یگانه بانوی جوانسالی های من شدی .
و آنگاه از گناه ناخواسته
فاجعه برخاست .
هزاران گره ناگشوده ی دشوار
و هزاران دریغ و درد و بغض
نخستین آبی چشمانت را
از یاد نخواهم برد
از بارش خنده های شیرینت
در شبستان سیاه تنهائیم
شادمانه ترین غمگنانه ها را
سروده ام
آه بزرگ بانوی من !
چه دوست میدارمت
ای که در جان جوانیم
جای کرده ای
آیا به خاطر می آوری
که از دل جوانیم
چه هجرتی تلخ و همیشه کرده ای ؟
و از آن پس
تنها با آرزوی واهی آمدن دوباره ات
به درد زندگی نشسته ام .
بلوغ تو
رایحه ی نارنجستانی همیشه بهار بود
که پرستوی دل کودکی من
در سبزینه های باغ پر پرچینش
روزی هزار بار به دنیا می آمد …
و در باران شبانه ی بتخانه ی عشقمان
غسل تعمید یافتیم
و در چشمه های جان خویش
بی که نیازیمان باشد
به معجزه ی ( پاکیهای یحیی )
و چندش
افسانه سربریده اش ...
#ابراهیم_منصفی #رامی_جنوب
دیدگاه ها (۴)

#زمزمه های شب هنگام...یاد بادافراوان در فراوان یاد باداآن رو...

#تحفه درویش...در وهم سبز علف هاپشت پیشانی امچرک صد سالهدهان ...

#گفته های ناگفته...یادت هستچرا دیوانه شدمو چرا از حیرت عشقسر...

#درد آخرین...با خنجری از کینه ی تنهائیکبوتر سپید عشق راپشت پ...

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

💕وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گو...

وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط