تقاص عشق فصل part
تقاص عشق/ فصل ۲ / part۱۵۵
همه سر میز شام نشسته بودن بجز جیمین ات خیلی عصبی بود بخاطر اینکه جیمین واسه شام نیومده بود صدای گریه چانسو به گوش اش خورد از رویه صندلی بلند شد و سمته گهواره ای که تویه سالن گذاشته بود رفت
اسلاید ۲ گهواره
چانسو رو بغل کرد و سمته مبل ها رفت نشست چانسو که همش گریه میکرد اجوما رو صدا زد تا شیشه شیر رو بیاره
بعد از چند دقیقه اجوما شیشه شیر رو آورد پسرش رو رویه زانو هایش گذاشت و شیر رو بهش میداد
ات: بخور پسرم آفرین مامانی بشه قربونت
چانسو درحال خوردن شیر به خواب رفت ات خیلی آروم از رویه مبل بلند شد و چانسو رو گذاشت تویه گهواره تکونی به گهواره داد گوشی اش را از جیبش برداشت و شماره جیمین رو گرفت بعد از چند بوق جواب داد
جیمین : آلو عشقم
ات : جیمین کجایی چرا واسه شام نیومدی
جیمین : سوا ازم خواست تا باهاش برم رستوران و شام بخورم بخاطر اینکه تازه اومده گفت نمیدونه کدوم رستوران بره اصرار
ات نزاشت جیمین حرف اش رو بزنه با عصبانیت گفت
ات : پس الانم با همون شام بخور
گوشی رو قطع کرد و با عصبانیت گذاشت تو جیب شلوار اش سمته میز شام رفت رویه صندلی نشست
م/ج: با جیمین حرف زدی
ات درحالی که با چاپستیک برنج میذاشت تو دهنه دینا با لحن کمی عصبی گفت
ات : آره آقا با جدیدش رفته شام بخوره
بیتگرام: کی سوا
ات : آره
دینا : بابایی برای چی نیومده
ات : کار داشت دخترم غذا تو بخور
دیگه هیچ حرفی نزد همه مشغوله خوردن غذا شدن
همه تویه اتاق هاشون بودن ات بعد از سر زدن به چانسو و یانسو به اتاق خودش رفت سمته بالکن رفت و همانجا ایستاد نسیم خنکی به صورتش میخورد با صدای که به گوش اش خورد نگاهش رو به به در بزرگ عمارت داد ماشین جیمین وارده حیاط عمارت شد
// شانس آوردی که زود اومدی اگه دیر میکردی بعدش من میدونستم و تو با اینکه بهش گفتم ازش خوشم نمیاد بازم رفت باهاش شام خورد //
ات داخل اتاق شد در بالکن رو بست سمته تخت رفت قبل از اینکه دراز بکشه چراغ های اتاق رو خاموش شد بعد رویه پهلوی چپ دراز کشید پتو رو رویه خودش کشید و چشم هایش را بست
چشم هایش به سنگینی رفته بودن با بالا و پایین شدن تخت متوجه شد که جیمین اومد چشم هایش را باز نکرد با دستی که رویه پهلوی اش کشیده شد بدنش مور مور کرد ولی باز هم تکون نخورد جیمین سرش رو تویه گردنه ات فروع کرد و بیشتر بهش نزدیک شد همانطوری که نفس های داغ اش به گردنه ات میخورد کناره گوشش زمزمه کرد
جیمین : معذرت میخوام که بهت خبر ندادم عشقم
دیگه هیچ حرفی زده نشد و آن اتاق در سکوت فروع رفته بود هر دو به خواب رفته بودن ..
همه سر میز شام نشسته بودن بجز جیمین ات خیلی عصبی بود بخاطر اینکه جیمین واسه شام نیومده بود صدای گریه چانسو به گوش اش خورد از رویه صندلی بلند شد و سمته گهواره ای که تویه سالن گذاشته بود رفت
اسلاید ۲ گهواره
چانسو رو بغل کرد و سمته مبل ها رفت نشست چانسو که همش گریه میکرد اجوما رو صدا زد تا شیشه شیر رو بیاره
بعد از چند دقیقه اجوما شیشه شیر رو آورد پسرش رو رویه زانو هایش گذاشت و شیر رو بهش میداد
ات: بخور پسرم آفرین مامانی بشه قربونت
چانسو درحال خوردن شیر به خواب رفت ات خیلی آروم از رویه مبل بلند شد و چانسو رو گذاشت تویه گهواره تکونی به گهواره داد گوشی اش را از جیبش برداشت و شماره جیمین رو گرفت بعد از چند بوق جواب داد
جیمین : آلو عشقم
ات : جیمین کجایی چرا واسه شام نیومدی
جیمین : سوا ازم خواست تا باهاش برم رستوران و شام بخورم بخاطر اینکه تازه اومده گفت نمیدونه کدوم رستوران بره اصرار
ات نزاشت جیمین حرف اش رو بزنه با عصبانیت گفت
ات : پس الانم با همون شام بخور
گوشی رو قطع کرد و با عصبانیت گذاشت تو جیب شلوار اش سمته میز شام رفت رویه صندلی نشست
م/ج: با جیمین حرف زدی
ات درحالی که با چاپستیک برنج میذاشت تو دهنه دینا با لحن کمی عصبی گفت
ات : آره آقا با جدیدش رفته شام بخوره
بیتگرام: کی سوا
ات : آره
دینا : بابایی برای چی نیومده
ات : کار داشت دخترم غذا تو بخور
دیگه هیچ حرفی نزد همه مشغوله خوردن غذا شدن
همه تویه اتاق هاشون بودن ات بعد از سر زدن به چانسو و یانسو به اتاق خودش رفت سمته بالکن رفت و همانجا ایستاد نسیم خنکی به صورتش میخورد با صدای که به گوش اش خورد نگاهش رو به به در بزرگ عمارت داد ماشین جیمین وارده حیاط عمارت شد
// شانس آوردی که زود اومدی اگه دیر میکردی بعدش من میدونستم و تو با اینکه بهش گفتم ازش خوشم نمیاد بازم رفت باهاش شام خورد //
ات داخل اتاق شد در بالکن رو بست سمته تخت رفت قبل از اینکه دراز بکشه چراغ های اتاق رو خاموش شد بعد رویه پهلوی چپ دراز کشید پتو رو رویه خودش کشید و چشم هایش را بست
چشم هایش به سنگینی رفته بودن با بالا و پایین شدن تخت متوجه شد که جیمین اومد چشم هایش را باز نکرد با دستی که رویه پهلوی اش کشیده شد بدنش مور مور کرد ولی باز هم تکون نخورد جیمین سرش رو تویه گردنه ات فروع کرد و بیشتر بهش نزدیک شد همانطوری که نفس های داغ اش به گردنه ات میخورد کناره گوشش زمزمه کرد
جیمین : معذرت میخوام که بهت خبر ندادم عشقم
دیگه هیچ حرفی زده نشد و آن اتاق در سکوت فروع رفته بود هر دو به خواب رفته بودن ..
- ۹.۸k
- ۰۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط