در من یک پاییز

در من یک پاییز
در حال افتادن است...!
یک قصه،
با خداحافظی شروع میشود...!
یک ساختمان
و هزاران کارگر مشغول کارند...!
یک دختر موهایش
را کوتاه میکند و زجه میزند...!
یک مرد که برای دیدن
عشقش پر پر بزند...!
یک هیروشیما
در حال انفجار ...!
یک عشق در حال مرگ...!
یک پیری زود رس ،در حال زندگی...!
در من،یک من بی تو در حال نیست شدن....!
یک اقیانوس در حال کویر شدن...!
یک فکر در حال خاموشی....!
یک کلبه رو به متروکی...!
یک حس در حال مردن...!
در من،یک غروب جمعه ست که میگیرد و نمیبارد...!
در من،یک نفر است و چن نفر عمگین...!
یک راه تلخ بی پایان است...!
و یک زندگی در حال تمام شدن...!
در من یک خیابانیست
پر از رفتِ بی آمدِ...!

#مصطفی_شنبه_پور
دیدگاه ها (۱)

🍂باران می باریدو شهر در میان ابرها گم بودو کمی بالاترماه دق ...

حال دلمان ناخوش استاز آن ناخوش هایی که به این راحتی خوش نمی‌...

تو را دوست میدارم نه چون نیما شبا هنگام...تو را دوست میدارم ...

برای عشق دلیل و بهانه لازم نیست!همینکه خواست، شِکفته! جوانه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط